محمد محمدی گرگانی فعال سیاسی ملی-مذهبی و از مبارزین علیه حکومت پهلوی بوده که به همین دلیل سال ها در زندان های رژیم پهلوی به سر برده است. وی از نمایندگان اولین دوره مجلس شورای اسلامی، استاد دانشگاه علامه طباطبائی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز میباشد. محمدی گرگانی از اعضا سازمان مجاهدین خلق نیز بوده است اما پس از تغییر ایدئولوژیک این سازمان وی در سال ۱۳۵۶ از این سازمان جدا شد.
در ادامه خاطره محمدی گرگانی درباره محمد کچویی از نظر شما می گذرد:
کچوئی کسی بود که تمام جزوههای مجاهدین را بعد از ریزنویسی روی کاغذ سیگار در پشت جلد قرآن و مفاتیح به شکل ظریفی جاسازی میکرد. ما قرآن و مفاتیح را به بیرون میفرستادیم و ساواک توجه نمیکرد که چرا مفاتیح و قرآن از زندان بیرون میرود. جلد مفاتیح و قرآن پر از تجربیاتی میشد که به بیرون انتقال مییافت و کچوئی اینها را صحافی میکرد. با چه هزینههای امنیتی اینها را به خانواده می داد تا به بیرون ببرند. سال ۱۳۵۵، منوچهری بازجوی ساواک مرا در زندان اوین خواست و گفت: “فلانی ببین ـ خیلی عذر میخواهم ـ خر خودتان هستید، خیال کردید ما نمیدانیم در جلد کتاب قرآنتان چیست؟ خیال میکنید ما نمیدانیم که داخل کتابهایی که نویسندهاش مهدی تاجر (بازرگان) است چیست؟” اینها دیگر آن موقع لو رفته بود. میخواهم عرض کنم کچوئی یک بچه با ایمان مذهبی با اعتقادی بود. معلوم است چقدر برای او ناگوار بود که این همه زحمت کشیده، حالا میبیند نهتنها به لحاظ اعتقادی او را نفی میکنند بلکه خودش را هم بایکوت و مسخره میکنند… یادم هست مرحوم کچوئی میخواست مسئول دیگ بشود. یک راهرو را در نظر بگیرید که ۱۵۰ نفر آدم در اتاقهای مختلف آن زندگی میکنند. در آهنی را میبستند و بعد ناهار میآوردند. غذا داخل یک دیگ بزرگ بود آن را در ابتدای سالن میگذاشتند. بعد داد میزدند که مسئول غذا بیاید غذا را تحویل بگیرد. یکی باید میرفت این دیگ را میگرفت، ملاقه را هم میگرفت و در ظرف زندانیها غذا میریخت. کچوئی گفت: “من حاضرم که مسئول دیگ بشوم.” من و مسعود رجوی رفتیم با دو تا از بچههای چریکهای فدایی صحبت کنیم که قرار است کچوئی مسئول دیگ بشود. حرف بچههای فدائی این بود که شما میخواهید یک نفر راست را بگذارید مسئول دیگ و این خودش موجب میشود که اینها برای خودشان موقعیت پیدا کنند. ما روی این قضیه بحثمان شد. حرف من این بود که آنها هم باید از خود دفاع بکنند. من به مسعود رجوی گفتم: “امثال محمد کچوئی، رجایی، بهزاد نبوی، سرحدیزاده و نوروزی سالهاست زندانی کشیدهاند، چرا ما الان نباید بگذاریم او مسئول دیگ هم بشود.” آخر به اینجا رسیدند که ما نمیگذاریم. قدرت هم دست اکثریت قریب به اتفاق ما و بچههای فدایی بود. یعنی حکومت دست اینها بود. خیلی هم اختلاف و بحث بود. با موسی خیابانی خیلی بحث شد که این کارها درست نیست. محمد کچویی و رجایی فهمیدند. رجایی آمد و گفت: “ما حتی مسئول دیگ هم نمیتوانیم باشیم؟” آن بچهها شوخیای درست کرده بودند به نام گروه ملاقه. آنها میگفتند که این بچههای مذهبی غیرسازمان چون معتقدند که مارکسیستها نجساند، با مارکسیستها برخورد تحقیرآمیز میکنند. میخواهند ظرف آش و ملاقه دست خودشان باشد که دست نجس آنها به غذا نخورد. این موجب میشود که آنها هم حساس بشوند و احساس کنند که در زندان گروهی آنها را نجس میدانند. محمد کچویی هم میگفت: “من نمیتوانم باور کنم که اینها مارکسیستاند. اینها همانهایی هستند که تمام جریان شما را از بین بردهاند. من چطور قبول کنم نجس نیستند.”