محمد صانعی

محمد صانعی

محمد صانعی آنگونه که روایت می کند، چند ماهی صاحب خانه محمد کچویی بوده است. از سال های پس از آزادی محمد کچویی در سال ۱۳۵۶ تا ماه های بعد از انقلاب. در دوران بعد از انقلاب هم گاهی با وی در امور انقلاب و رسیدگی به جرایم سران رژیم شاه در دادستانی تهران همکاری می کرده است. از همین رو شنیدن خاطرات صانعی از محمد کچویی شنیدنی است. آنچه در ادامه از نظر شما می گذرد بخشی از مصاحبه با جناب آقای صانعی است که در شهریور ماه امسال (۱۳۹۵) در منزل وی انجام شده است:

 

  • ” من با محمد کچویی از سال ۵۶ آشنا شدم. زمانیکه مستاجر من شدند و از همان ایام هم با ایشان رفاقت  خوبی پیدا کردم و این رفاقت تا روزهای انقلاب و مابعد انقلاب هم ادامه داشت. آن ایام محمد در ستاد استقبال از حضرت امام (ره) بود و خیلی هم فعال بود. بعد از پیروزی انقلاب به زندان قصر رفت و در محاکمه سران رژیم شاه و محکومین نقش فعالی داشت. آن ایام من هم گه گاه به ایشان و برخی از دوستان دیگر کمک می کردم و یک نمونه اش تعقیب و مراقبتی بود که انجام دادیم و فردی که به او مشکوک شده بودیم را بعد از فراز و نشیب های فراوان بازداشت کردیم که در نهایت هم متوجه شدیم آن فرد جاسوس بوده است و برای فعالیت های خرابکارانه در انقلاب نقشه ها داشت.

محمد خیلی به مسائل شرعی هم اهمیت می داد و بر روی این مسائل با کسی تعارف هم نداشت. همان اوایل انقلاب بود که در زندان قصر مشغول به فعالیت شده بود و من هم گه گاه با محمد بودم، حوالی عصر بود که داشتیم به طرف منزل بر میگشتیم. در اتوبان شهید مدرس که تازه هم نامش تغییر کرده بود، یک ماشین از جوان هایی را دیدیم که دختر و پسر قاطی کنار هم بودند و به شکل بسیار زننده ای هم نشسته بودند. من پشت فرمان بودم و می خواستم عبور کنم که محمد به من گفت یا به ماشین اینها بزن که متوقف شوند و یا مقابل آنها بپیچ تا مجبور به توقف شوند. من گفتم بیا و بگذر که هم خسته ایم و برویم و من هم نماز نخوانده ام و نمازم قضا می شود. اما محمد گوش نکرد و بالاخره من مقابل آن ها توقف کردم و ماشین آنها هم ایستاد، بعد محمد جلوی ماشین اینها رفت و کلی نصیحت گونه با اینها برخورد کرد و بعد این چند دختر را با پرسیدن آدرس منزل به مقابل منزلشان برد و با مادر و خانواده اینها کلی صحبت کرد. البته خانواده خیلی مذهبی نداشتند و مثل همین فرزندانشان بودند اما محمد از روی وظیفه دینی وقت گذاشت و با اینها کلی صحبت  کرد. واقعا چنین شخصیتی داشت که به سادگی از کنار مسائل عبور نمی کرد و برای مسائل اخلاقی و مذهبی وقت می گذاشت و معتقد هم بود که باید از طریق همین رفتارهای اخلاقی جامعه را اصلاح کرد.”

 

  • “خاطره جالبی که از محمد در دوران بعد از پیروزی انقلاب دارم این است که یکروز با هم بودیم و مشغول صحبت از اتفاقات مختلف که سر صحبت باز شد و گفت من سال قبل، یعنی سال ۱۳۵۷ از طریق آلبوم سازی نزدیک ۲۸۰ هزار تومان سود کرده ام و دیدم درست نیست ما انقلاب کرده ایم و شرایط عوض شده است من بخواهم به زندگی و دنیا بچسبم و اینطور سود کنم به همین دلیل کل آلبوم ها و سودش را رد کرده ام رفت! گفتم چرا این کار را کردی آخه؟ پاسخ داد به خاطر اینکه عذاب می کشیدم از این سود زیاد و اینکه انقلاب کرده ایم و بعد بخواهیم اینطور پول بدست آوریم و استفاده کنیم، زمانی که این پول ها را رد کردم احساس کردم وجدانم راحت شده است و خیالم آسوده است. حقیقتا محمد کچویی اهل دنیا و مال دنیا نبود. برای همین هم انقدر ساده و بافراق بال با مسائل برخورد می کرد و به نظر من به همین دلیل خدا خواست و به شهادت رسید، چون هیچ طمعی به مال دنیا و اینها نداشت. موارد زیادی هم به خاطر دارم که به خانواده های نیازمند کمک می کرد، حالا یا از طریق مسائل مالی و دادن پول و یا خرید لوازم زندگی و دادن به خانواده های محروم. اینهایی که من برای شما نقل می کنم شاید باور پذیر نباشد اما خدا شاهد است عین واقعیتی است که من از این مرد دیدم. “

 

  • ” من بعد از شهادت محمد کچویی را ندیدم تا زمانی که دفن شد و بعدها عکس های شهادتش را دیدم که تیری به سرش اصابت کرده بود و به شدت جمجه اش باد کرده بود به دلیل لخته شدن خون ها و صورتش هم کبود شده بود و قابل شناسایی نبود. بالاخره برای ما واقعا توفیقی بود حدود ۴-۵ سال با محمد کچویی دوست بودیم و رفاقت داشتیم و همان نکته ای که قبلا در مورد ایشان عرض کردم را باز می گویم که محمد بزرگ ترین حسنی که داشت این بود که اهل دنیا نبود و به همین دلیل هم به نظر من خدا خواستش و شهید شد و نام نیکی هم از محمد باقی ماند.”