خبر شهادت محمد کچویی در روزنامه ها

خبر شهادت محمد کچویی در روزنامه ها

در سال های اخیر همواره نحوه شهادت و جوانمردی محمد کچویی که منجر به نجات یافتن جان دیگر دوستانش و شهادت خود او شد مورد مناقشه روایت های مختلف بوده است اما در این میان شاید روایت خانواده او و نزدیک ترین دوستانش در این میان شنیدنی تر از دیگران باشد.

محسن کچویی فرزند ارشد شهید محمد کچویی پیرامون شهادت پدرش می گوید:

“جالب این است که این متهم شب قبل از حادثه، میهمان خانه شهید کچویی بود؛ پسر کچویی می‌گفت خیلی اوقات پدر و مادرم بیشتر از ما به او رسیدگی می‌کردند. در نهایت هم چند روز پس از اینکه در کما بود، تمام کرد و به درک رفت.”این بخش از مطالب نیازمند بازبینی و دقت مجدد است .

کاظم افجه‌ای شب قبل از حادثه میهمان ما نبود. اساسا پدر من بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به خانه نیامده بود و ما آخرین بار او در ۳ یا ۴ تیرماه در داخل زندان او را دیدیم. چون شب‌ها به خانه نمی‌آمد. ماجرای محبت پدر و مادر من به کاظم افجه‌ای هم موضوع دیگری است. از ماه‌ها قبل پدرم در منزل کلاس عربی و عقاید اسلامی برای پاسداران تشکیل داده بودند و کاظم افجه‌ای هم در کلاس‌ها شرکت می‌کرد…. یک‌بار هم کمی زودتر از بقیه رسید که باران می‌آمد و او با موتور آمده بود… درب پارکینگ مجتمع مسکونی ما از درب ورودی جدا بود، بنابراین او از طریق ایفون درب ورودی اصلی از مادرم تقاضا کرد تا درب پارکینگ را برایش باز کنیم… من رفتم و درب پارکینگ را باز کردم و ایشان با موتور داخل پارکینگ شد… بعد در حالی که هردو خیس شده بودیم… رفتیم بالا داخل منزل بعد از مدتی او به من گفت که گرسنه است … من خدمت مادر عرض کردم و مادر فرمودند ما فقط نان و پنیر در منزل داریم و من مقداری نان و پنیر و چای برای ایشان آوردم … در مدتی که ایشان منزل ما بود تا پدرم و بقیه بیایند با من و خواهرم بازی و شوخی میکرد … من میدانم که گچ پای ایشان هم که در اثر سانحه بازی فوتبال در داخل زندان بود با هزینه پدرم انجام شده بود …

در همین زمینه عطاالله رئیسی خواهرزاده شهید کچویی و از پاسداران حاضر در زندان اوین در تیرماه سال ۶۰ نیز به خبرنگار تسنیم گفت: دو پای کاظم افجه‌ای شکسته نبود و فقط یکی از پاهایش شکسته شده و در گچ بود. این هم که گفته می‌شود همکاران و دوستان کچویی از جمله لاجوردی و غفارپور درباره تهدید افجه‌ای به او تذکر داده بودند و کچویی لجبازی کرد، صحت ندارد و من از دوستانش چنین چیزی نشنیده‌ام.

وی با بیان اینکه افجه‌ای با کلت رولور کچویی و دیگر افراد را هدف قرار داد گفت: کچویی ۵ روز قبل از واقع ۳۰ خرداد به همراه من به قم آمد و همان شب به تهران برگشتیم. فردای آن روز باهم به اوین رفتیم و پس از آن حدود ۱۵ روز از اوین خارج نشد و من هم در این مدت همراهش در اوین بودم.

شهید لاجوردی نیز در مصاحبه‌ای که ۹ تیرماه سال ۶۱ با روزنامه جمهوری اسلامی انجام داد، درباره ترور شهید کچویی گفته بود: «۸ تیر ماه [۱۳۶۰] بود که به دلیل گرمی هوا دادگاهی در محوطه باز اوین تشکیل شده بود و غالباً به مسائل گروهک ها رسیدگی می شد که دادگاه در کنار استخر اوین تشکیل شده بود و تعدادی از منافقین قرار بود محاکمه بشوند.

یادم می آید که تعدادی از این اعضای منافقین در زندان آشوب کرده بودند و محمد آنها را از بیرون آورده بود و در کنار استخر برای محاکمه نشانده بود. یک فردی به نام کاظم افجه ای که از پاسداران زندان اوین بود و محمد هم خودش می دانست که او از هواداران سازمان منافقین است و معتقد بود که با امثال اینها باید کار کرد و اصلاحشان نمود.
خب این کاظم افجه ای که از هواداران سازمان بود و در درون زندان پاسداری می داد، با محمد زیاد برخورد داشت. محمد می خواست با او کار کند و او را ارشاد نماید و اعتقادش هم همین بود. چندین بار ما به محمد تذکر داده بودیم که او که یکی از هواداران سازمان است صلاحیت پاسداری از اینجا را ندارد اما محمد معتقد بود که نه، من او را اصلاح می کنم.

درست همان روز ۸ تیر بود، وقتی حادثه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی پیش آمده بود. یادم می آید که من و معاون قضائی، محمد را احضار کردیم و به او گفتیم که مسئله دیگر از حد ارشاد گذشته والآن به هیچ وجه صلاح نیست که این کاظم افجه ای که از هواداران سازمان است و شما خودتان هم می دانید، در اوین باقی بماند، همین الآن بلند شو و خلع سلاحش کن.

کاظم مسلح به یوزی بود و توی همین دادسرا داشت نگهبانی می داد که وقتی مسئله را بعداً یک مقدار تعقیب کردیم، [متوجه شدیم که] به این صورت که می گویم مسئله می خواست بشود: کاظم افجه ای تصمیم داشت که همان روزها که شاید همان روز ۸ تیر بود اگر بتواند توفیقی به دست بیاورد لحظه ای که من در دادگاه می روم و اعضای دادگاه هم هستند یک جا همه ماها را به رگبار ببندد و از صبح کمین کرده بود و از صبح چندین دفعه دنبال من بود، ولی آن روز قضا و قدر چنین شد که من جز یک بار به دادگاه نروم و آن یک بار هم او موفق نشده بود. با اینکه اعضای دادگاه همه در یک اتاق جمع شده و من هم در خدمتشان بودم، او موفق نمی شود که در همان لحظه به دادگاه حمله کند.

بعداً وقتی من به اتاقم آمدم، اتفاقاً آن روز به دلیل تراکم کار بیرون نیامده بودم که کاظم توفیقی برای ترور من پیدا بکند و وقتی ما محمد را احضار کردیم و به اتاق ما آمد و به او گفتم که حتماً باید بروی وکاظم راخلع سلاح بکنی، محمد گفت: “من اعتقاد به این کار ندارم، ولی می روم و این کار را می کنم، به دلیل اینکه شما گفته اید.” محمد از اتاق ما که برادرمان معاون قضائی هم اینجا تشریف داشتند بیرون رفت و یوزی را از کاظم گرفت. کاظم اینجا متوجه می شود که یک مقدار لو رفته، بلافاصله به کلت، خودش را مسلح می کند و شاید حدود یک ساعت بعد بود که ما در همان کنار استخر قضا را صرف کرده بودیم و قرار بود که پس از آن دادگاه مجدداً تشکیل شود، در آن موقع کاظم افجه ای حمله می کند.

وقتی او ظاهر شد و حدود ۶-۷ متری از پشت سر ما آمد، من یک وقت دیدم یک کسی صدا می زند”به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران”، برگشتم و دیدم کاظم است و کلت به دست دارد و متوجه شدم که نیت پلیدی دارد و بلافاصله من خودم را به زمین انداختم و به شکل مارپیچ فرار کردم و در پشت درخت ها قرار گرفتم، ولی برادرمان محمد برای اینکه بتواند در برابرش بایستد، از جا برخاست و خواست که به او حمله کند که مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه قرار گرفت. در حقیقت محمد، شهید جوانمردی‌اش شد.