حسن خلیل نیا

حسن خلیل نیا

حسن خلیل نیا از دوستان قدیمی و صمیمی محمد کچویی بوده است که به واسطه همین دوستی قدیمی، حرف های ناگفته فراوانی از وی را در خاطر خود دارد. برادر بزرگتر حسن خلیل نیا، محمد خلیل نیاست که صاحب کار و استاد محمد کچویی در حرفه صحافی بوده است و همان کسی است که محمد کچویی برای کار در بازار اولین بار به مغازه وی رفت. به مناسبت همین شناخت و آشنایی ها مصاحبه ای را با حسن خلیل نیا در آحرین روزهای شهریور ماه ۹۵ انجام دادیم که از نظر شما می گذرد:

 

آقای خلیل نیا از چه زمانی با محمد کچویی آشنا شدید و رفاقت شما آغاز شد؟

من از همان دوران نوجوانی و کم سن و سالی که محمد کچویی داشت با محمد آشنا شدم. برادر من مغازه داشت که محمد برای کار به آنجا آمد و ما در کنار هم مشغول کار کردن شدیم و رفاقت ما عمق بیشتری پیدا کرد. احمد برادر کوچکتر محمد هم پیش ما کار می کرد اما به دلیل اینکه من سن و سالم به محمد نزدیکتر بود با هم صمیمی تر بودیم و رفاقت طولانی داشتیم که تا زمان شهادت محمد هم ادامه داشت.

برادر من حاج محمد آقا هم عضو جبهه ملی بود و در حزب ایران داریوش فروهر عضویت داشت و به همین دلیل، محمد هم وارد حزب ایران شد اما چون روحیه مذهبی داشت و علایق ناسیونالیستی او بیشتر از علایق دینی و مذهبی اش نبود به همین دلیل چندان در حزب نماند و بیرون آمد و با بچه های مذهبی علقه و رابطه خوبی پیدا کرد و به هیئت های مذهبی همانند انصارالحسین و مکتب المهدی اینها می رفتیم. پسر متشرع و مذهبی بود و خیلی هم مقید بود. خانواده محمد خانواده خوب و معمولی بودند اما مثل خود محمد مذهبی و اهل مسائل شرعی نبودند اما خودش به شدت مذهبی و مقید بود.

بعدها مغازه ای طرف استانبول گرفت و با بهروز و سیروش شجاعیان همکار شد و با هم کار میکردند و در کارشان هم موفق بودند و در عین حال فعالیت های مذهبی سیاسی خودش را هم انجام می داد. اعلامیه های امام که گه گاه از نجف می آمد را چاپ می کرد و یا درس های ولایت فقیه امام را هم چاپ می کرد و ما هم در جریان بودیم و کمک می کردیم و اینها ادامه داشت تا سال ۵۱ که دستگیر شد.

سال ۱۳۴۹ ازدواج می کند و با خانواده حسین زاده ها فامیل می شود، خاطره ای هم از آن دوران دارید؟

بله من از نزدیک به دلیل دوستی که با محمد داشتم در جریان این امور هم بودم. حسین زاده ها حالا چه دو برادر محمد و حسن آقا و چه پدرشان حاج آقا محمد مهدی، همگی مذهبی و متشرع و سیاسی بودند و خانواده خوب و مذهبی بودند که این تیپ خانواده را محمد می پسندید. به دلیل آشنایی هم که در هیئت های مذهبی با اینها پیدا کرده بود، علاقمند شد اگر بتواند با این خانواده وصلت کند که سرانجام هم در سال ۴۹ ازدواج کرد و حدود یک سال و خورده ای بعد هم خدا اولین فرزندش که همین آقا محسن است را به ایشان داد.

در جریان دستگیری سال ۵۱ ایشان بودید؟

سال ۵۱ به دلیل اینکه ساواک فردی به نام آقای حسین جوانبختی را دستگیر کرده بود و از طریق او به محمد رسیده بود و چاپ اعلامیه ها، به همین دلیل دستگیر شد اما چون خیلی چیز دندان گیری از محمد نداشتند نتوانستند زیاد نگهش دارند و فکر می کنم سال بعدش که سال ۵۲ بود آزاد شد.

دستگیری بعدی سال ۵۳ بود. آن دستگیری را هم به خاطر دارید.

بله. حدود ۱ سالی که محمد آزاد بود و به حرفه صحافی مشغول بود و کارهای خود را انجام می داد مجددا به دلیل برخی فعالیت های سابقش به سراغ محمد آمدند. البته محمد زندگی مخفی داشت و خیلی از افراد از کارهای او و عزت مطهری خبری نداشتند. اما بالاخره ساواک توانست رد محمد را بزند و بتواند دستگیرش کند که در این بازداشت آخری اول محکوم به اعدام شد و بعد حبس ابد شد و چند سال بعد هم آزاد شد. فکر می کنم سال ۵۶ بود که از زندان آزاد شد و به سر همان کار صحافی خودش بازگشت اما همچنان فعالیت های سیاسی را پیگیری می کرد تا زمانی که مبارزات سیاسی اوج گرفت و رژیم شاه در فشار قرار گرفت. درهمان ایام سال ۵۷ به ستاد استقبال از حضرت امام پیوست و با همین عزت و بادامچیان اینها بود و من هم در جریان فعالیت هایش بودم. بعد از پیروزی انقلاب هم چند هفته ای در مدرسه رفاه بود و در جریان رسیدگی به پرونده متهمان رژیم گذشته و بعد هم به زندان قصر رفت.

در جریان اتفاقات زندانش بودید؟

نه خیلی کلی و در حد چیزهایی که جسته گریخته می شنیدم. در این حد که بسیار در زندان فعال بود و در مورد مارکسیست ها و غیر مسلمانان و منافقین خیلی حساس بود. فردی نبود که به سادگی از اعتقادات خودش کوتاه بیاید.

در مدت پیروزی انقلاب دقیقا چه فعالیت هایی داشت؟

در بحث تکثیر و توزیع اعلامیه ها و جهت دهی به مبارزات نقش داشت. به علاوه اینکه به دلیل ارتباط با خیلی از مبارزین سعی می کرد فعالیت ها را سر و سامان دهد و خلاصه در متن وقایع و قضایا بود و دستش دور از آتش انقلاب نبود و به شدت فعالیت می کرد. در کمیته استقبال از امام هم که جزو نفرات اصلی بود.

بعد از انقلاب و رفتن به زندان قصر چه اتفاقاتی افتاد؟

در زندان قصر خیلی ها برای محاکمه آورده شده بودند. از امیر عباس هویدا گرفته تا مسئولان دیگر زمان رژیم شاه. حتی خاطرم هست که دکتر شیخ الاسلام هم اول بود و قرار بود اعدام شود که مسائلی پیش آمد و ایشان اعدام نشد. شیخ الاسلام وزیر بهداری زمان هویدا بود که زمان انقلاب با نصیری و رحیمی اینها دستگیر شد. نصیری و تیمسار رحیمی اینها اعدام شدند اما شیخ الاسلام مسائلی پشی آمد و اعدام نشد و بعدها هم منشاء اثرات خیری در انقلاب شد. با کچویی هم بسیار رفیق بود و رابطه خوبی با هم داشتند. خلاصه در قصر خیلی ها محاکمه شدند. برخی ها اعدام شدند و برخی ها هم حبس کشیدند و آزاد شدند. حاکم شرع اوایل فکر کنم آیت الله خلخالی بود که بعدها عوض شد و مرحوم آقای محمدی گیلانی جای آقای خلخالی را گرفت.

این بحثی که آقای سید محمد خامنه ای در خاطراتشان مطرح می کنند که محمد کچویی به شدت وابسته به آقای قدوسی بود و سر همین موضوع هم آقای قدوسی، کچویی را به ریاست زندان اوین انتخاب کرد درست هست؟

اصلا این طور نیست. آقای قدوسی دادستان بود و مرد شریفی هم بود اما اینطور نبود که سر دوستی و رفاقت با کچویی بخواهد محمد را به ریاست زندان انتخاب کند. کچویی عضو ستاد استقبال از امام بود و خیلی ها هم محمد را می شناختند و سر همین شناخت ها هم بود که محمد به عنوان رئیس زندان اوین برگزیده شد. در اصل پدر مهربانی برای زندانی ها بود و می خواست خدمت صادقانه کند. این حرف هایی که آقای محمد خامنه ای گفته اند متاسفانه خیلی سندی ندارد و بیشتر برداشت شخصی است تا حرف های مستند.

محمد کچویی در بحث پرونده های فرقان و کودتای نوژه و مجاهدین چه نقشی داشت؟

در بحث فرقان که واقعا خمت ارزنده ای کرد. بسیاری از فرقانی ها به دلیل رفتار خوب و منطقی محمد تواب شدند و اصلا سر همین جریانات بود که محمد به پدر توابین مشهور شد. در بحث کودتای نوژه هم رسیدگی خوبی شد و سعی شد به تمامی پرونده های مجرمان رسیدگی شود و آن ایام در زندان اوین خیلی از اینها محاکمه شدند و به سزای اعمال خود رسیدند. در مورد مجاهدین هم اول این طور نبود که اینها دستگیر شوند. بعد از اتفاقاتی که سال ۵۹ و ۶۰ رخ داد بسیاری از اینها دستگیر شدند و به زندان افتادند.

سعادتی را هم به خاطر دارید؟

بله سعادتی و تقی شهرام آن زمان در زندان اوین بودند و هر دو هم کچویی را از قبل انقلاب می شناختند. البته شهرام که فکر می کنم همان سال ۵۹ اعدام شد و مدت زیادی در اوین نبود اما سعادتی تا زمان شهادت کچویی در اوین بود و بعد شهادت محمد به پرونده اش رسیدگی شد و بعدها هم اعدام شد.

شهید لاجوردی هم آن ایام به زندان اوین می آمد؟

بله آقای لاجوردی مدتی بعد از انتخاب محمد کچویی به زندان اوین می آمد و فکر هم می کنم معاون کچویی بود. البته بعدها سمت گرفت و طوری شد که محمد در اصل زیر دست آقای لاجوردی بود. اما با هم رفیق بودند و خیلی از این حرف ها نبود.

رفتار لاجوردی چطور بود؟ این حرف هایی که در مورد آقای لاجوردی گفته می شود و بحث شکنجه ها در اوین چقدر صحیح و جدی است؟

آقای لاجوردی بسیار مرد شریف و خوبی بود . اصلا نه اهل شکنجه بود و نه برخورد خشن. مرد جدی بود و از محمد هم جدی تر می گرفت اما اینکه گفته شود زندانی را شکنجه می داد و … اینها اصلا درست نیست. من حتی به خاطر دارم یک زمانی یک زندانی دستگیر شده بود و قرار بود حد زده شود و مثلا اگر ۱۰۰ ضربه شلاق قرار بود بخورد، به او ۱۰۱ ضربه زدند و این را شهید لاجوردی دید و اعتراض کرد و به زندانی گفت آن یک ضربه ای که به تو اضافه زده است را به او بزن. یعنی در این حد رعایت میکرد و حالا همچنین آدمی می آید و دیگران را شکنجه دهد؟ قطعا این طور نیست و خیلی از این حرف هایی که درست شده است از سر کینه و عداوتی بود که نسبت به آقای لاجوردی داشتند.

چند وقت قبل هم نواری از آقای منتظری در آمد که در نوار درمورد اعدام های سال ۶۷ و …

آقای منتظری با آقای لاجوردی قبل از انقلاب با هم، هم زندان بودند. نزدیک ۱۴ سال همدیگر را می شناختند و اتفاقا آقای منتظری هم به لاجوردی اطمینان داشت. اما بعد از انقلاب شرایط به گونه ای شد که آقای منتظری محاصره منافقین شد و نفوذ این افراد بر آقای منتظری بیشتر از نفوذ دوستان و همرزمان سابقش شد. دلیلش هم سادگی بیش از حد منتظری بود. من به خاطر دارم که یک روز با لاجوردی بودیم که خدمت آقای منتظری رسیدیم و همین حرف ها مطرح شد و شهید لاجوردی هم جواب آقای منتظری را داد و تکذیب کرد مطالب را. این حرف ها اصلا صحیح نیست. ببینید من کسی هستم که با لاجوردی و کچویی کار کردم. شنیده ها را نمی گویم. دیده های خودم را و چیزهایی که خودم در متن آنها بوده ام را برای شما می گویم. نه محمد کچویی و نه اسدالله لاجوردی هیچ کدامشان نه اهل شکنجه و ضربه زدن به زندانی ها بودند نه یک هزارم این حرف هایی که در موردشان می زنند صحیح و با سند است.

نه حالا در مورد محمد کچویی که کسی حرف خاصی نزده است اما در مورد آقای لاجوردی …

در مورد لاجوردی واقعا این طور نبود. من خودم سال ها با لاجوردی رفیق بودم و از نزدیک می شناختمش و می دانم اهل این حرف ها نبود. عرض کردم که زندانی یک ضربه شلاق اضافه تر خورد به شدت لاجوردی اعتراض کرد. از این دست موارد و تقوا در لاجوردی بسیار دیده بودم.

اینکه برخی ها می گویند ساده زیست و مهذب بود اما خشن بود چطور؟

لاجوردی پاکدست پاکدست بود. قبل از انقلاب مغازه دار بود و کار می کرد در بازار تهران و بعد از انقلاب که دادستان هم شد مدتی مشغول کار قضایی بود و باز که سال ۶۳ کنارش گذاشتند مدتی به جبهه رفت و باز به بازار بازگشت. اصلا سال ۶۷ هم سمتی نداشته است که بگویند در اعدام ها و یا مسائل این چنینی نقش داشته است. سال ۶۸ که امام فوت می کند و آقای محمد یزدی رئیس قوه قضائیه می شود، آقای لاجوردی باز به کار باز می گردد و رئیس سازمان زندان ها می شود تا سال ۷۶٫ ۷۶ باز کنارش می گذارند و تا روز شهادت هم که در بازار مشغول به کار بوده است و اصلا در بازار هم ترورش می کنند.

در اداره زندان با محمد کچویی اختلاف داشت؟

بله اختلاف های جزئی بود اما مثلا در مورد اینکه به زندانی ها مثلا وقت ملاقات بیشتر داده شود و یا اینکه مقررات زندان رعایت شود نه اینکه مثلا زندانی شکنجه بشود و یا نشود. و یا اینکه مثلا زندانی را بی دلیل اعدام بکنیم یا نکنیم. اصلا این حرف ها در اوین نبود. در اوین واقعا مقررات رعایت می شد و محمد کچویی هم اتفاقا سر اینها به شدت حساسیت داشت که مقررات رعایت شود و حق کسی خورده نشود.

روز شهادت محمد کچویی را به خاطر دارید؟

بله زمانی که خبر به من رسید به شدت ناراحت شدم. بالاخره ما بیش از ۲۰ سال بود همدیگر را می شناختیم و رفیق بودیم. من از این مرد جز خوبی و مهربانی و صفا چیزی ندیده بودم. خدا رحمتش کند. افجه ای که از نفوذی های منافقین بود ترورش کرد و بعد خودش را هم کشت. از محمد دو فرزند باقی مانده است. محسن و شیما که خدا را شکر زندگی خوبی دارند و الحمدالله نام نیکی هم از محمد باقی ماند.

ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دارید.

موفق باشید.