سعید براتی – تاریخ ایرانی: اسدالله بادامچیان از اعضای شاخص حزب موتلفه اسلامی است که هم با محمد کچویی، اولین رئیس زندان اوین پس از انقلاب، همبند بود و هم با محمدرضا سعادتی از اعضای شاخص سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در مرداد ۱۳۶۰ به اتهام تحریک برای ترور کچویی اعدام شد. بادامچیان به «تاریخ ایرانی» گفته که کچویی عضو موتلفه و از زندانیان فعال در اجرای فتوای نجاست مارکسیستها قبل از انقلاب بود.
***
شما چه زمانی با شهید محمد کچویی آشنا شدید و شخصیت او را چگونه ارزیابی میکنید؟
محمد کچویی از جمله جوانانی بود که از دهه ۴۰ به مبارزه علاقمند شد. البته ابتدا با آقای خلیلنیا آشنا شد که ایشان هم از جمله افراد پیگیر مسائل سیاسی بود اما از نظر ملی و نه از نظر مذهبی. این افراد طرفدار دکتر مصدق بودند و به نوعی گفتمان جبهه ملی را قبول داشتند. بعدها به دلیل شرکت کچویی در جلسات مذهبی همانند حزبالله و انصارالحسین و خمسه طیبه جذب فعالیتهای مذهبی شد. با عزت مطهری آشنا شد و با او رابطه صمیمانهای داشت. عزت مطهری داماد ماست، شوهر خواهر من است و در جریان روابط دوستانه اینها از همان سالها بودم. بعدها هم روابط گرمی با مرحوم شهید لاجوردی پیدا کرد و به طرف موتلفه اسلامی کشیده شد. بعدها به زندان افتاد و در زندان هم مبارزی فداکار و معتقد و نترس و مقاوم بود که این خصوصیتها در کمتر فردی جمع میشد.
در زندان این مبارزین را از ما جدا کردند و به بند دوم اوین بردند و در آنجا هم ایشان و عدهای دیگر با مارکسیستها همبند بودند. فتوایی نقل شده بود که مارکسیستها نجس هستند و مجاهدین هم از این فتوا خیلی ناراحت شده بودند و میگفتند اینها حرفهای ارتجاعی است و صدای ساواک از حلقوم شما شنیده میشود. اما این دوستان به فعالیتهای خودشان ادامه دادند و در اعتقاداتشان تغییری حاصل نشد. زمانی که قرار بود دیگ غذا آورده شود بحث شده بود که اول بچه مسلمانها غذای خودشان را بردارند و بعد مارکسیستها. چون بچههای مسلمان معتقد بودند اگر مارکسیستها بخواهند اول غذا بردارند دیگر نجس میشود و به همین خاطر دعوایی شد و مارکسیستها حاضر نشدند کوتاه بیایند. این وضع ۳-۲ ماه طول کشید و در عزم بچههای مسلمان همانند کچویی تغییری حاصل نشد. آنها نان و ماست و پنیر میخوردند و تازه ورزش و تفریحشان هم برقرار بود. کچویی در ورزش بسیار پیگیر و فعال بود و والیبالیست و فوتبالیست خوبی هم بود و باعث تعجب دیگران شده بود. بعد از ۳-۲ ماه در بین مارکسیستها زمزمه افتاد که بابا با اینها چه کار دارید و چرا به اعتقادشان احترام نمیگذارید و کم کم جو میان خودشان شکست. ساواک هم که متوجه این وضع شد باز اینها را به بند ۳ و ۴ که ما بودیم منتقل کرد.
گفته میشود کچویی در خانواده مذهبی متولد نشده بود اما خودش مذهبی پیگیری بود.
اینها از متن و بدنه خود مردم بودند. خانوادهاش خیلی مذهبی تند و تیزی نبودند اما معمولی بودند و کچویی هم در میان آنها شاخص بود.
اینکه گفته میشود کچویی عضو موتلفه اسلامی نبوده است را چطور پاسخ میدهید؟ دختر ایشان به شوخی میگفت پدر ما بعد از شهادتش عضو موتلفه اسلامی شد!
وقتی کچویی با لاجوردی و عزت مطهری و بنده و… ارتباط داشت که همه عضو موتلفه بودیم یعنی با موتلفه ارتباط نداشت و عضو آن نبود؟ کچویی در جلسات ما شرکت میکرد و در جریان جزئیترین برنامهها و تصمیمات ما بود. ما که هر کسی را همینطور بین خودمان راه نمیدهیم. کچویی در برنامههای ما شرکت میکرد و در شاکله تشکیلات ما هم حضور داشت بعد این یعنی عضو موتلفه نبوده است؟
پسر ارشد ایشان نقل قولی از مادرشان میکرد که روزی شهید کچویی با برگه عضویت در حزب جمهوری اسلامی به منزل آمد و به همسرشان گفت: «ماندهام به عضویت حزب جمهوری اسلامی دربیایم یا خیر؟ عضویت در حزب دستوپاگیر است و ممکن است تضاد میان وظیفه شرعی من با تعهدات حزبی ایجاد کند.» این نشان میدهد کچویی در قید و بند حزب نبوده است. چطور میشود که قبل از انقلاب نظر دیگری داشته باشد؟
زمانی که انقلاب پیروز شد قرار شد افراد خط امامی که امام و انقلاب را قبول دارند در حزب جمهوری اسلامی عضو شوند. خیلیها هم آمدند از شهید آیت و سید محمود کاشانی تا میرحسین موسوی و فرشاد مؤمنی و حتی بچههای هیاتهای موتلفه اسلامی. حزب شرایط ویژهای داشت که به اقتضای دوران بعد از انقلاب بود. ما پیش از انقلاب جلسهای در اطراف تهران داشتیم و بعضی از افراد را هم جمع کرده بودیم به بهانه تفریح و پیکنیک. دلیلش هم این بود که اگر ساواک به ما گیر داد بگوییم آمدهایم تفریح. کچویی هم در آن جمع بود و بحثهای مربوط به فعالیتهای انقلابی در آنجا مطرح میشد و اکثراً هم از اعضای موتلفه اسلامی بودند. حالا شما میخواهید بگوئید کچویی با موتلفه اسلامی نبوده است؟ کچویی جوان زحمتکشی بود. از روستا به تهران آمده بود و تلاش کرده بود زندگی سادهای را شکل دهد. در ۲۸ مرداد ۱۳۵۶ که برخی از زندانیان سیاسی به دلیل شرایط جدید در کشور بعد از روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا آزاد شدند، کچویی بیکار بود. من تعدادی کتاب و جزوه داشتم که میخواستم آنها را صحافی کنم و دیدم چه کسی بهتر از کچویی. گفتم من اینها را به او میدهم که او آنها را صحافی کند و پولی هم به او میدهم که آنها را صحافی کرد و من هنوز یادگارهای او را در کتابخانه شخصی خودم دارم. به دیگران هم سفارش کردم که کارهای صحافی خودشان را به کچویی بدهند. کچویی هم به خوبی این کار را انجام داد.
در کمیته استقبال از امام(ره) با هم همکاری داشتید؟
بله در کمیته استقبال از امام(ره) هم فعال بود و به شدت کار میکرد و پیگیر این بود که مراسم به خوبی برگزار شود.
نام کچویی هم در لیست ترور فرقان قرار داشت. دلیل این موضوع به نظر شما چه بوده است؟
فرقان شاخهای از سازمان منافقین بود که به تحریک سیآیای فعالیت میکرد. من زمانی که عربی تدریس میکردم اکبر گودرزی، رهبر فرقان شاگرد من بود. جوان با استعدادی بود، استعدادش را در مسیر غلطی خرج کرد. جزواتی که اینها منتشر کردند و به اسم خودشان پخش شد در اصل همان جزوات و صحبتهایی بود که سالها سازمان منافقین در زندان و یا در جلسات خودشان آنها را مطرح کرده بودند و بعد به گودرزی دادند که به اسم خودش و گروه فرقان آنها را منتشر کند و الا او نمیتوانست انقدر فعالیت نوشتاری داشته باشد. اینها هدفشان این بود که مؤثرین انقلاب را ترور کنند. اولین نفری که ترور کردند آقای قرنی بود بعد شهید مطهری. بعدها هم شهید حاج مهدی عراقی و پسرش را ترور کردند. اینها میدانستند باید چه کسانی را ترور کنند. این هم بر اساس تحلیلی است که برخی از کنفرانس گوادلوپ دارند که در آنجا در ماههای قبل از پیروزی انقلاب سران کشورهای صنعتی تصمیم گرفته بودند که جلوی انقلاب ایران را بگیرند و چون نتوانستند دستور دادند گروههای وابسته داخلی رو به ترور بیاورند و انقلابیون شاخص و تاثیرگذار را ترور کنند.
کچویی چطور به ریاست زندان اوین رسید؟
کچویی چون خودش زندان کشیده بود و درد زندانیها را میدانست به ریاست زندان اوین برگزیده شد. در دورانی هم که ریاست زندان اوین را بر عهده داشت اکثریت زندانیان از او رضایت داشتند. شما اگر به خاطرات زندانیهای آن زمان مراجعه کنید این را در مییابید. از احسان نراقی گرفته تا زندانیان مجاهدین خلق این موضوع را تصدیق کردهاند.
۳ ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در اردیبهشتماه ۱۳۵۸ خبر دستگیری سید محمدرضا سعادتی از اعضای برجسته و شناخته شده سازمان مجاهدین خلق منتشر میشود و دلیل دستگیری او هم جاسوسی برای شوروی بوده است. شما چقدر سعادتی را میشناختید و چقدر در جریان دستگیری او بودید؟
سعادتی از افراد رده بالای منافقین بود و ما در زندان با هم بودیم. من در زندان عربی تدریس میکردم و روش تدریس من هم عربی به زبان ساده بود. دلیل تدریس عربی هم این بود که بتوانم به دیگران بفهمانم که برداشتهای منافقین از قرآن غلط است و اینها بیشتر برداشتهای مادیگرایانه از قرآن دارند تا بتوانم مشت منافقین را برای دیگران باز کنم. مدعی هم بودم با۶۰-۵۰ ساعت تدریس میتوانم افراد را به حدی برسانم که قرآن را تا حدودی متوجه شوند و ترجمهای نسبی از آن بکنند. زمانی که وارد زندان شدم منافقین به دیگران گفته بودند که من سابقه مبارزات زیادی دارم و تا به حال زیر شکنجهها یک آخ هم نگفتهام و چند نفر از دوستان و همرزمان ما به دست رژیم شاه به شهادت رسیدهاند و خلاصه سعی کرده بودند کیش شخصیتی برای من ایجاد کنند. چند روز که از تدریس عربی من در زندان گذشت یکی از اینها پیش من آمد و کلی از من تمجید کرد و گفت آقای بادامچیان چرا شما در زندان عربی تدریس میکنید؟ من گفتم به شما چه که من عربی تدریس میکنم؟ من میخواهم به افراد خواندن قرآن و ترجمه آن را بیاموزم و گفت این در شان شما نیست و شما مبارز هستید و…. وقتی دید نتیجهای نگرفت رفت و چند روز بعد یک نفر دیگر آمد و گفت حالا چرا روش خودت را تدریس میکنی و من گفتم پس چه چیزی تدریس کنم؟ گفت از روی جامعالمقدمات تدریس کن! من گفتم به شما چه ربطی دارد از روی چه چیزی تدریس میکنم؟ من دوست دارم روش خودم را تدریس کنم که سالها برایش زحمت کشیدهام و جامعالمقدمات و سیوطی و… را جمع کردهام و به این روش رسیدهام. خلاصه چند روز این صحبتها ادامه داشت و آخر هم به نتیجه نرسیدند و البته برای من معلوم شد که آنها فهمیدهاند هدف من از تدریس عربی چیست؟ سعادتی هم در زندان درس میداد و عدهای را دور خودش جمع کرده بود. به شدت هم مغرور بود و هر کس میخواست با او حرف بزند باید روزها و هفتهها با نوچههایش صحبت و مراحل مختلف را طی میکرد تا بتواند سرانجام ۵ دقیقه با او در زندان صحبت کند و آخر هم انقدر هول میشد و اشک در چشمهایش جمع میشد که نمیتوانست حرف بزند! اینها برای خودشان چنین جوی را در زندان درست کرده بودند و مثل ما نبودند که ساده و بدون مشکلی با همه زندانیان در ارتباط بودیم و حرف میزدیم. مثلاً مسعود رجوی همیشه دستمالی به سرش بسته بود و میگفتند انقدر شکنجههای سختی شده که سرش همیشه درد میکند! در صورتی که دروغ محض بود و مسعود رجوی یکبار هم در زندان شاه شکنجه نشد.
این درست است که آقایان بهزاد نبوی و محسن مخملباف هم از نزدیکان سعادتی در زندان بودند؟
بله آقای نبوی نسبتاً به او نزدیک بود. نبوی تا حدی گرایشاتی به چپها داشت و سابق بر این هم از دوستان مصطفی شعاعیان از کمونیستهای معروف بود که در دوره شاه کشته شد.
دستگیری سعادتی و بعد رسیدگی به پرونده او را چطور ارزیابی میکنید؟
سعادتی که بیدلیل دستگیر نشد. ماهها روی دستگیری او کار شده و تحت نظر بود تا در موقع حساس دستگیر شود. البته من در جریان رسیدگی به پروندهاش نبودهام که بخواهم اظهار نظر کنم.
به نظر شما اعدام نشدن سعادتی میتوانست در میان منافقین انشعاب ایجاد کند؟
سعادتی از مسئولین مهم منافقین بود و در میان آنها تأثیر داشت. اما فکر نمیکنم حرفهای او میتوانست در میان منافقین انشعاب و اختلاف ایجاد کند. اینها بالاخره با یکدیگر همنظر بودند و از اول انقلاب هم یک هدف بیشتر نداشتند و آن سرنگونی جمهوری اسلامی ایران بود و اینکه خودشان کشور را به دست بگیرند.