محمد علی امانی با آنکه در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی سن و سال زیادی نداشته است اما به دلیل فعالیت های چشمگیر و قابل توجه و نزدیکی به افرادی همانند محمد کچویی و اسدالله لاجوردی خاطرات بکر و نابی از آن روزهای انقلاب اسلامی در حافظه دارد.فردی که در کنار محمد کچویی مشغول به فعالیت شد و سالها بعد به معاونت سیاسی سید اسدالله لاجوردی رسید.مصاحبه با امانی در یکی از روزهای مرداد ماه۹۴ در دفتر کار او در حزب موتلفه اسلامی انجام شده است که در ادامه بخش هایی از آن، از نظر شما می گذرد.
اگر اجازه بفرمائید مصاحبه را از معرفی خود شما آغاز کنیم.آقای امانی شما متولد چه سالی هستید؟
من محمد علی امانی هستم متولد ۱۳۳۹ فرزند آقای امانی از بزرگان موتلفه که سال ۱۳۸۰ مرحوم شدند.حاج آقای ما از قدمای موتلفه اسلامی بودند و ما هم طبعا به دلیل همین سابقه وارد انقلاب و جریانات انقلاب شدیم.
آشنایی شما با شهید محمد کچویی از چه زمانی شروع شد؟
من شهید کچویی را پیش از انقلاب اسلامی می شناختم.از سال ۱۳۵۶ با ایشان آشنا شدم و سپس در سال ۱۳۵۷ در کمیته استقبال از حضرت امام (ره) با ایشان همکاری داشتیم.بعد از انقلاب اسلامی هم ایشان در زندان قصر اول مشغول به فعالیت شدند و از تابستان سال ۵۸ هم حکم گرفتند و به زندان اوین رفتند و شدند رئیس زندان اوین.ما در خدمت ایشان بودیم و از آن مقطع هم من خاطرات فراوانی دارم.در کنار شهید لاجوردی هم بودیم که ایشان در داستانی مشغول بودند و به دلیل اینکه از اعضای موتلفه هم بودند با ایشان هم خیلی صمیمی بودم.
محمد کچویی چه زمانی به زندان اوین رفت؟
انقلاب که پیروز شد کچویی و بسیاری دیگر از افراد در دادستانی تهران مشغول بودند و در زندان قصر اول فعالیت می کردند.بعد در سال ۱۳۵۸ حکمی داده شد و آقای کچویی به ریاست زندان اوین رسید ، پس محمد کچویی اولین رئیس زندان اوین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است. بعدها شهید لاجوردی هم حکم گرفت و در دادستانی تهران مشغول شدند. آن زمان هم این طور بود که چون انقلاب به پیروزی رسیده بود و کارها خیلی روی روال نبود اکثرا افراد خود جوش و انقلابی برخورد می کردند تا بعد که فعالیت ها روی روال بیفتد.مثلا همین شهید کچویی که گفتم خدمت شما اول در زندان قصر به عنوان یک نیروی انقلابی مشغول به فعالیت بودند و در دادگاه های شکنجه گران ساواک حضور داشتند و سپس در دادستانی رسما سمت گرفتند و مشغول شدند.
ریاست او در زندان اوین چگونه بود؟حاشیه ای هم داشت؟
نه اتقافا با اینکه وی نه سابقه ریاست داشت و نه سابقه مدیریت خاصی اما به خوبی توانسته بود زندان را اداره کند. دلیل اینهم که ریاست زندان را پذیرفته بود می گفت من خودم زندانی بوده ام و درد زندانی ها را می دانم.می خواهم رئیس زندان باشم تا بتوانم به خوبی با آنها برخورد و رفتار کنم و درد آنها را کم کنم. کچویی واقعا فرد اخلاقی و مهربانی بود که دوره دو ساله ریاست او در زندان اوین از بهترین دوره ها است.
ماجرای محمد رضا سعادتی چه بود؟به جرم جاسوسی دستگیر شده بود و بعدها هم بسیار معروف و جنجالی شد پرونده او و سال ۱۳۶۰ هم ظاهرا به دلیل نقشی که در ترور محمد کچویی داشت به اعدام محکوم شد.
سعادتی سال ۵۸ به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر شد.برای منافقین هم خیلی اهمیت داشت این موضوع چون سعادتی از رهبران آنها بود و تقریبا هم رده مسعود رجوی در سازمان بود.سال ۵۹ محاکمه شد.البته شاید جالب باشد بدانید که سعادتی خودش در اوایل انقلاب بازجو بود و در زندان قصر فعالیت داشت و با دادستانی هم همکاری می کرد.متاسفانه زمانی که آقای هادوی مسئول دادستانی تهران بودند منافقین وارد دادستانی شدند و به دلیل همین ورود هم توانستند سالهای بعد به انقلاب اسلامی آسیب های جبران ناپذیری وارد کنند.اینها در واقع توسط آقای هادوی وارد سیستم قضایی اول انقلاب شدند که سعادتی هم یکی از همین ها بود.بعدها در سال ۵۹ محاکمه شد و به ۱۰ سال زندان محکوم شد و رئیس دادگاه او هم آقای موسوی تبریزی بود.سال ۶۰ زمانی که قیام مسلحانه منافقین اغاز شد او هم با ارتباطاتی که با فردی به نام افجه ای داشت به او ماموریت داد تا اعضای شاخص دادستانی که در زندان اوین مشغول فعالیت بودند همانند شهید لاجوردی و آیت الله گیلانی و … را ترور کند.از قضا شهید کچویی متوجه موضوع می شود و جانفشانی می کند و نمی گذارد نقشه افجه ای عملی شود و یک تیر به کتف کچویی می خورد و تیر دیگر به مغز او برخورد می کند و همین موضوع باعث شهادت محمد کچویی می شود.کچویی تا شب در بیمارستان بوده است اما سرانجام به دلیل جراحات وارده به شهادت می رسد.
این روایتی که از آقای جولایی نقل است در مورد شهید کچویی را قبول دارید؟
روایت ایشان ایراداتی دارد متاسفانه.اما ما در صحنه بودیم و خودمان هم موارد را دیده بودیم.کچویی زمانی که افراد برای صرف ناهار به دور استخر زندان رفته بودند ، رفته بود از چشمه زندان در پارچ آب بریزد و برای افراد بیاورد.همان لحظه کچویی اسلحه ای را بیرون آورده بود و به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران گفته بود که کچویی متوجه می شود و سریع به طرف او میرود.بین اینها هم رابطه عاطفی وجود داشته است.چون کچویی به شدت با زندانیان رابطه عاطفی داشته است.زمانی که می رود به طرف افجه ای او هم می گوید حاج محمد جلو نیا که میزنم اما کچویی جلو می رود و او هم دو تیر بیشتر در اسلحه اش باقی نمانده بود که همان دو تیر را به محمد کچویی میزند.افراد دیگری هم در صحنه بودند که زخمی شده بودند ولی کچویی به شهادت می رسد.
بعد از این اتفاق بچه های دادستانی می خواستند به طرف افجه ای بروند و او را کتک بزنند به دلیل خشمی که از او داشتند که شهید لاجوردی مانع آنها می شود و چون هیکل درشتی هم داشته است محکم دست افجه ای را می گیرد که در نرود و او را به پشت بام زندان می برد که از آسیب رساندن بچه های دادستانی در امان باشد.در همان لحظات یکی از بچه های دادستانی به شهید لاجوردی می گوید که شما الان عصبانی هستید و افجه ای را به من بسپارید که در همین لحظه افجه ای فرار می کند و خود را از پشت بام زندان که تقریبا سه طبقه بوده است به پایین پرتاب می کند و یک روز هم در کما بوده است که سرانجام میمیرد.
چطور شهید لاجوردی به این رسیده بود که سعادتی در این کار نقش داشته است.
آقای لاجوردی معتقد بود که این کار افجه ای سرخود نبوده است و او از جایی خط گرفته است و به همین دلیل دنبال عامل اصلی بود و از خیلی ها که با او به نوعی ارتباط داشتند بازجویی کرده بود که سرانجام فردی به نام مهدی آسمان تاب اعتراف کرده بود که می دانسته سعادتی و افجه ای با هم ارتباط داشته اند و افجه ای از سعادتی خط می گرفته است و به همین دلیل هم سعادتی دوباره محاکمه می شود و توسط آیت الله گیلانی محکوم به اعدام می شود و حکم سعادتی هم روزی اجرا می شود که مسعود رجوی و بنی صدر از ایران فرار کردند.اگر اشتباه نکنم روز ۵ مرداد ۱۳۶۰ بوده است.
افجه ای چطور اسلحه را به داخل زندان برده بود؟
افجه ای اولا از نگهبانان زندان بوده است و به اسلحه دسترسی داشت.بعد هم اینکه چند روز قبل از ترور ظاهرا گفته بود پایش شکسته است و گچ گرفته بوده و در همان گچ هم اسلحه را مخفی کرده بود و به مسئولین در زندان نزدیک شده بود تا آنها را ترور کند.
داستان وساطت شهید رجایی در مورد اعدام نکردن سعادتی را در صورت امکان شرح می دهید؟
شهید رجایی آن روزها رئیس جمهور شده بودند و با آقای لاجوردی تماس میگیرند که یکی از دوستان من که نمی توانم اسم او را ببرم می خواهد با سعادتی قبل از اعدام صحبت کند و اگر می شود سعادتی را فعلا اعدام نکنید.شهید لاجوردی هم که فردی تیز بین بوده است متوجه می شود منظور شهید رجایی بهزاد نبوی بوده است و سریع اشاره می کند که سعادتی را برای اعدام ببرند و و بعد به آقای رجایی می گوید که شرمنده سعادتی اعدام شد و اگر زودتر می گفتید او را اعدام نمی کردند و الان نمی توانیم دیگر کاری کنیم.
چرا شهید لاجوردی اصرار بر اعدام سعادتی داشته است؟
شهید لاجوردی اولا اصلا نظر مثبتی در مورد بهزاد نبوی نداشت.ایشان معتقد بود در دفعات قبل که نبوی با سعادتی دیدار داشته است اطلاعات زیادی به او داده است که به ضرر نظام بوده است و برای همین اجازه نداد که نبوی با سعادتی دیدار کند.شما شاید بدانید که نبوی پیش از اعدام سعادتی چند باری با او دیدار داشته است و حرف هایی میان آنها رد و بدل شده است.آن طوری هم که گفته می شود نبوی معتقد بوده است که اگر سعادتی اعدام نشود می تواند در سازمان منافقین انشعاب ایجاد کند و باعث کندی قیام مسلحانه آنها شود.بعد هم لاجوردی از این نگران بود که با فشار آنها سعادتی بعدا آزاد شود و یا کاری کنند که باز نظام این وسط ضرر کند.
شما این نظر را قبول دارید؟
ببینید سعادتی از افرادی بوده است که در زندان قبل از انقلاب به نوعی رهبری معنوی خیلی از منافقین را بر عهده داشته است و این ها بسیار اسلحه جمع کرده بودند و علیه نظام هم در اوایل انقلاب تبلیغ کرده بودند.اگر سعادتی راه و روش دیگری داشت پس باید تا قبل از دستگیری سال ۵۸ هم روش خود را تغییر می داد و هم از سازمان انتقاد می کرد اما ما چنین چیزی از او ندیدیم.البته در زندان نشان می داد به ظاهر که توبه کرده است و وصیت نامه هم نوشته بود اما خیلی نمی توان به اینها اعتماد کرد که او واقعا مسیر دیگر و نظر دیگری داشت.منافقین و به خصوص رهبران اصلی آنها آدم های به شدت خبیثی بودند که برای رسیدن به قدرت هر کاری می کردند.
مهدی آسمان تاب هم که این برنامه های میان محمد رضا سعادتی و افرادی همانند افجه ای را لو داده بود ظاهرا بعدا اعدام شد.او هم نفوذی بوده است؟
بله خیلی از اینها نفوذی بودند. آن زمان متاسفانه خیلی ها نفوذ کرده بودند و شناخت سریع اینها تقریبا ممکن نبود. همان طور که قبلا اشاره کردم خیلی از اینها در اوایل انقلاب در دادستانی وارد شده بودند و ما به تدریج توانسته بودیم اینها را شناسایی کنیم و از سیستم قضایی حذف کنیم.مهدی آسمان تاب هم یکی دیگر از آنها بود.افراد دیگری هم بودند که آن روزها در اوین مشغول بودند و بعدها مشخص شد نفوذی بوده اند.
من به عنوان سوال آخر هم این را بپرسم ، اینکه گفته می شود آقای لاجوردی همان زمان ها هم به شدت با سازمان مجاهدین انقلاب مخالف بوده است و آنها را شعبه ای از سازمان مجاهدین خلق می دانسته است درست است؟
بله ! مرحوم شهید لاجوردی این را علنا و صریح می گفتند و معتقد بودند نفاق اینها بدتر از نفاق مجاهدین خلق است و بر این نظر خودشان هم اصرار داشتند. ایشان از همان سالهای ابتدایی بعد از انقلاب که سازمان مجاهدین انقلاب تشکیل شده بود این را می گفتند و ابایی هم نداشتند.