ایرج مصداقی

ایرج مصداقی

 

ایرج مصداقی از اعضای سابق سازمان مجاهدین که این روزها به کارهای به ظاهر پژوهشی روی آورده است و سالهاست سعی در تشکیک در تاریخ انقلاب اسلامی دارد در جدیدترین مقاله و توشته خود اشاره گسترده ای به سوابق محمد کچویی کرده است که متاسفانه سراسر پر از اشتباه، غلط و دروغ پیرامون این شهید گرانقدر است.

متن کامل نوشته ایرج مصداقی در سایت گویا در ادامه از نظر شما می گذرد و در انتها سعی می شود به بخش هایی از آن پاسخ داده شود.

 

محمد کچویی تیرماه ۵۸ تا تیرماه ۶۰
از محمد کچویی به عنوان اولین رئیس اوین پس از انقلاب نام‌برده می‌شود.
کچوئی در سال ۱۳۲۹ در روستای حاحی آباد – کچو مثقال از توابع ری به دنیا آمد و نام‌ خانوادگی‌اش را هم از همان روستای «کچو» گرفت. وی تا کلاس شش ابتدایی به تحصیل ادامه داد و سپس در یک کارگاه صحافی در بازار تهران که مسئولیت آن با محمد خلیل نیا بود مشغول به کار شد. کچوئی در همین کارگاه ودر نوجوانی با محمد بخارایی (عامل ترور حسنعلی منصور) آشنا شد. وی پس از تبحر در کار صحافی کارگاه خودش را باز کرد و عزت‌الله شاهی که بعداً به عضویت مجاهدین درآمد شاگرد وی بود.
کچویی در ابتدا فعالیت های سیاسی خود را از طریق حزب ملت که دبیر کلی آن با داریوش فروهر بود و خلیل نیا نیز در آن عضویت داشت پیگیری می‌کرد و سپس به دلیل آشنایی با عزت‌الله شاهی و جواد منصوری ، جذب گروه‌های مذهبی شد.
کچویی در سال ۱۳۴۹ و در سن بیست‌ سالگی با فاطمه حسین‌زاده ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. همسر وی در اثر سانحه‌ی تصادف در سال ۱۳۷۹ درگذشت.
عزت‌‌الله شاهی در خاطرات خود می‌نویسد او و کچویی چندین بار سخنرانی‌های حجت‌الاسلام جواد مناقبی داماد علامه طباطبایی و باجناق علی قدوسی را به هم زدند و ماشین او را در حالی که راننده‌ی مناقبی در آن نشسته بود، به آتش کشیدند.
کچوئی، در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۵۱، با اعتراف حسین جوانبخت دستگیر شد. ساواک قصد‌ داشت از طریق او اطلاعاتی درباره‌ی عزت‌الله شاهی، به دست بیاورد که فراری بود. کچویی مشروط به توقف فعالیت سیاسی و همکاری با ساواک، پس از یک سال از زندان آزاد شد و بار دیگر در آذر ۱۳۵۳، به دلیل ارتباط با مجاهدین دستگیر شد. این بار به دلیل تکرار جرم، و سیاست ساواک مبنی بر تشدید مجازات‌ها در سال ۱۳۵۴، دادگاه او را به حبس ابد محکوم کرد. در این دوره،‌ دو برادر همسر وی به نام‌های حسن و محمد حسین‌زاده نیز در ارتباط با او دستگیر و به ترتیب به حبس ابد و ۱۵ سال زندان‌ محکوم شدند.
وی بعد از تحولات سال ۵۴ در سازمان مجاهدین، در زندان به ضدیت هیستریک با مجاهدین و نیروهای چپ پرداخت. ضربه ایدئولوژیک به مجاهدین و سپس فروپاشی این سازمان و دستگیری‌‌های گسترده در سال‌های ۵۴ و ۵۵ و شکست مشی چریکی، باعث شد او و دیگر اعضای هیئت‌های مؤتلفه که مقهور قدرت شاه شده و انگیزه‌ی تحمل زندان هم نداشتند به سمت رژیم سلطنتی رفته و عفو‌نامه بنویسند. در فاصله‌ی بهمن ۱۳۵۵ تا مرداد ۱۳۵۶ همراهان و همفکران مؤتلفه همگی بر اساس خط ساواک از زندان آزاد شدند.
کچویی در خرداد ۵۶ در حالی که دو سال و نیم از محکومیت‌اش را سپری کرده بود از سوی ساواک مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد. در حالی که برادران همسرش که هم‌پرونده‌اش بودند همچنان در زندان ماندند.
وی در این راه تنها نبود، لاجوردی، بادامچیان، احمد احمد و بسیاری دیگر از همفکران او در همین دوره آزاد شدند. احمد احمد با آن که در درگیری مسلحانه زخمی شده بود حتا به دادگاه نیز برده نشد و آزاد شد. لاجوردی که به ۱۸ سال حبس محکوم شده بود نیز پس از تحمل کمتر از دو سال نیم حبس آزاد شد. پیش از آن در بهمن ۵۵ عسگراولادی، انواری، حاج مهدی عراقی، حاج حیدری، مهدی کروبی، قدرت‌الله علیخانی و … با درخواست عفو از شاه و شرکت در مراسم «شاهنشاها سپاس»، آزاد شده بودند. آن‌ها به دروغ مطرح می‌کنند در اثر اوج‌گیری مبارزات مردم و فشارهای بین‌المللی آزاد شدند در حالی که مبارزات مردم از دیماه ۱۳۵۶ اوج گرفت. واقعیت این است که ساواک می‌خواست از آن‌ها در بیرون از زندان علیه نیروهای چپ و مجاهدین استفاده کند اما تحولات پیش رو آنقدر سریع بود که ورق برگشت و آن‌ها به سرعت به حاکمیت و قدرت دست یافتند و کینه‌ها و عقده‌های خود را به سبعانه‌ترین شکل نشان دادند و مسئولیت سازماندهی بزرگترین جنایات را به عهده گرفتند.
محمد کچویی در سال ۱۳۵۷، از اعضای کمیته‌ی استقبال از خمینی بود و به همراه صادق اسلامی شوهر خواهر لاجوردی مسئولیت انتظامات و بسیج افراد را به عهده داشت. وی از همان ابتدای بازگشت خمینی به کشور، در مدرسه رفاه و نزد خمینی مشغول کار شد. هاشم رخ‌فر که معاونت کچویی را در زندان اوین به عهده داشت، می‌گوید، کچویی، وی و عزت‌الله شاهی را به کمیته انقلاب اسلامی برد.
کچویی از بهمن ۵۷ تا تیرماه ۱۳۵۸ در دادستانی انقلاب اسلامی تهران که در زندان قصر واقع بود و ریاست آن با مهدی هادوی بود به فعالیت پرداخت. وی در این دوره نقش مهم و کلیدی در بازجویی و رسیدگی به پرونده‌های سران رژیم پهلوی و اجرای احکام اعدام آن‌ها داشت.
کچویی در تیر سال ۱۳۵۸ به ریاست زندان اوین برگزیده شد و تا روز ۸ تیر ۱۳۶۰ که کشته شد ریاست آن را به عهده داشت.
محمد کچویی و دیگر گردانندگان مؤتلفه با زیرپا گذاشتن وعده‌‌ی انقلاب مبنی بر تبدیل «اوین» به موزه جنایات شاه، سنگ بنای جنایات بعدی را گذاشتند.
آن‌ها با دهان کجی به یکی از اصلی‌ترین شعارهای انقلاب ضد‌سلطنتی که «آزادی زندانی سیاسی» بود، در حالی که چیزی از انقلاب نگذشته بود، زندانبان صدها زندانی سیاسی شدند و این روند در خرداد ۶۰ سیری صعودی به خود گرفت و اوین تبدیل به قصابخانه‌ی رژیم و یکی از بدنام‌ترین زندان‌های دنیا شد.
اوین در دوران تصدی کچویی نیز مهم‌ترین و معروف‌ترین زندان کشور بود. زندانیان وابسته به رژیم پهلوی از زندن قصر به این زندان منتقل شده بودند و همچنین عاملان کودتای نوژه و زندانیان وابسته به گروه فرقان، مجاهدین، و جریان‌های چپ نیز در همین زندان به سر می‌بردند و روز به روز به تعدادشان افزوده می‌شد.
در ابتدای راه‌اندازی زندان اوین در نظام اسلامی، لاجوردی زیر دست کچویی بود، چرا که وی مسئولیت حفاظت دادستانی را به عهده داشت در حالی که کچویی رئیس زندان اوین بود . بعد از آن که لاجوردی به توصیه‌ی بهشتی حکم دادستانی انقلاب اسلامی تهران را گرفت، کچویی زیر دست او قرار گرفت.
در اردیبهشت ۵۹ هاشم‌ رخ‌فر معاون و جانشین کچویی به همراه لاجوردی شبانه به منزل محمدی‌گیلانی رفته و به اصرار حکم اعدام خانم فرخ‌رو‌ پارسا وزیر آموزش و پرورش را گرفته و همان شب در اوین به مورد اجرا گذاشتند.
کچویی، در همان ابتدای پیروزی انقلاب بسیاری از اراذل و اوباش کمیته‌ی منطقه‌ ده (علم‌الهدا) را به زندان قصر و اوین برد و این افراد جوخه‌های اعدام و گروه ضربت و بازجویان اوین را تشکیل می‌دادند.
کچویی اگرچه نرم‌خوتر و منطقی‌تر از لاجوردی بود اما با این حال شخصاً به همراه پاسداران، پس از دستگیری‌های گسترده‌‌ی هواداران ساده و روزنامه‌فروشان مجاهد در پاییز ۱۳۵۹ در ضرب و شتم زندانیان مشارکت داشت.
یکی از نمونه‌هایی که شخصاً درگیر آن بودم، موضوع مادر مشهدی حیدر بود. او به عنوان اعتراض نسبت به دستگیری فرزندش علی‌اکبر که شاگرد اول رشته‌ی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود به اوین مراجعه می‌کند. مادر، پس از ضرب و شتم توسط کچویی دستگیر و نزدیک به دوماه زندانی شد. پرده‌ی گوش او به خاطر سیلی‌ای که کچویی به او زده بود، پاره شده بود. من شخصاً او را برای مداوا چند بار نزد متخصص گوش و حلق و بینی بردم و از نزدیک در جریان مداوای گوش وی بودم.
دروغگویی در مورد او توسط نزدیکانش و مسئولان اوین حیرت‌آور است. مهری کچویی خواهر وی که رئیس دفتر فجر بنیاد شهید و امور ایثارگران و نماینده خانواده‌های شاهد قوه قضائیه است با یک دور خیز عجیب و غریب و ادعایی ابلهانه ابتدا مدعی می‌شود: «لیست شهدای هفت تیر با یک پیجر کوچک مخابره به زندان مخابره شد و صدای هلهله و شادی منافقین در اردوگاه صحرایی زندان پیچید. توبه گرگ مرگ است»
تصورش را بکنید زندانیان در اوین در سال ۱۳۶۰ پیجر که هنوز در جامعه‌ی ایران باب نبود داشتند و از بیرون اسامی کشته‌شدگان حزب جمهوری اسلامی را مخابره می‌کردند!
او که بر اساس تعریف‌اش بایستی زندان‌بان هم بوده باشد در ادامه در مورد برادرش می‌گوید:
«روزی محمد به عنوان سرپرست زندان، با یکی از منافقین برخوردی داشت، و از او خواست تا مقررات را رعایت کند و زندان را بهم نریزد، او با گستاخی هر چه تمام تر آب دهان به صورت محمد انداخت سربازان خواستند منافق را تنبیه کنند اما محمد ممانعت کرد و با آقایی هرچه تمام تر تف را از صورت خود پاک کرد و به او گفت که «این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده کرد. آن منافق عذر خواهی کرد و شرمنده شد در حالی که محمد حاکم بود و قدرت داشت و می‌توانست هر نوع عکس‌العملی نشان بدهد. آخر هم شهید همین مردانگی‌ها و حسن ظن‌های بیش از اندازه‌اش شد. یکی از ویژگی‌های محمد این بود که وقتی با زندانیان برخورد می‌کرد خیلی صمیمی بود. گویی زندانیان برادران و خواهرانش بودند. من یک مورد یادم می‌آید و آن این است که مادر یکی از منافقین با داد و فریاد به زندان آمده بود و اعتراض خود را نسبت به دستگیری پسرش اعلام کرد. محمد با حوصله فراوان تمامی پرونده و اسناد مربوط به جنایات پسرش و اینکه چگونه آن پسر منافق در قتل انسان‌های بی‌گناه دست داشته است را به مادر نمایش و توضیح داد و به این وسیله او را قانع کرد. همه می‌گریستند حتی منافقین… بعد از شهادت محمد کچویی، بعضی از زندانی‏های توبه‏ کرده برایش گریه می‏کردند. خیلی از منافقین زندانی و غیر زندانی همان موقع هم کار کاظم افجه‏‌ای را احمقانه می‏دانستند. از بس که کچویی با زندانی‏هایش مهربان بود.»
http://navideshahed.com/fa/news/356272
کچویی روز ۸ تیرماه ۱۳۶۰ و فردای انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد و تا آن روز مجاهدین هیچ تروری انجام نداده بودند که پسر آن مادر در «قتل انسان‌های بیگناه دست داشته باشد» و کچویی مادرش را قانع کرده باشد. در آن تاریخ هنوز جریان «توابین» در زندان شکل نگرفته بود. ترور کچویی با توجه به جو موجود در سال ۶۰ و اعدام‌های دسته‌جمعی که در روزهای قبل از ترور در اوین صورت گرفته بود با استقبال عمومی زندانیان اعم از مجاهد و چپ و قرار گرفت.
کچویی در زندان زمان شاه، یکی از اصحاب «کفگیر و ملاقه» بود. آن‌ها درگیری‌های زیادی با زندانیان چپ داشتنند و آن‌ها را «نجس» می‌خواندند. در حالی که شکنجه‌گران ساواک را پاک می‌دانستند و چنین رویکرد و نگاهی درگیری‌های زیادی را در زندان به وجود می‌آورد که عامل اصلی آن همین‌ها بودند.
در یکی از درگیری‌ها، موسی خیابانی یک سیلی محکم به او زده بود. وی در دورانی که ریاست اوین را داشت به همان شکل به هواداران مجاهدین سیلی زده و به آن‌ها می‌گفت بروید به موسی خیابانی بگویید.
روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ وقتی مرا برای دیدن جنازه‌ی موسی‌ خیابانی و اشرف ربیعی و … به زیرزمین ۲۰۹ بردند، لاجوردی با اشتیاقی وصف‌ناپذیر می‌گفت: «جای محمد خالی».
کچویی به همراه لاجوردی و محمد حسین‌زاده در زندان قصر در سال ۱۳۵۵بر سر نجس بودن با زنده یاد سعید‌ سلطانپور درگیر شده بودند. این عده در اردیهبشت ۱۳۶۰ با برخورداری از قدرتی که داشتند، مأمورانشان را برای دستگیری سعید سلطانپور به مراسم عروسی وی گسیل داشتند و او را از سر سفره‌ی عقد به اوین آوردند و در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در اولین سری کشتار‌های پس از ۳۰ خرداد او را به جوخه‌‌ی اعدام سپردند.
کچویی در روزهای پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ درگیر اعدام زندانیانی بود که دسته دسته به جوخه‌ اعدام سپرده می‌شدند و به همین دلیل حتی از رفتن به خانه سرباز‌می‌زد و همسرش در مراجعه به اوین تنها توانسته بود با او سلام و احوالپرسی کند.
http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13910408000597
او پس از پیروزی انقلاب و دست‌یابی به قدرت مانند دیگر رهبران مؤتلفه که مسئولیت دادستانی و زندان اوین را به عهده داشتند در آرزوی کشتار و محو مجاهدین بود. او پس از سی خرداد ۱۳۶۰ این فرصت را یافت که همراه با لاجوردی به آرزوی خود جامه عمل بپوشاند. جوخه‌‌های اعدام از فردای ۳۰ خرداد در اوین به راه افتادند و کچویی در حالی که به لحاظ قضایی هیچ مسئولیتی نداشت با این حال در تمامی دادگاه شخصاً کرده و در اجرای احکام نیز مشارکت داشت.
غلامحسین حسینی یکی از اعضای مجاهدین که سابقاً هم‌پرونده‌ی کچویی بود و از نزدیک او را می‌شناخت روز ۳۰ خرداد در خیابان در حالی که یک نان سنگک دست‌اش بود، به عنوان مشکوک دستگیر شده بود. وی در سال ۵۹ هم چند ماهی در اوین زندانی بود. غلامحسین که در شرف آزادی بود در حالی که زندان را ترک می‌کرد با کچویی روبرو می‌شود. کچویی با دیدن او می‌گوید : «به به آقا غلام، کجا تشریف می‌برید؟» و مانع آزادی او می‌شود. غلامحسین حسینی پس از تحمل شکنجه‌های بسیار عاقبت در فروردین ۱۳۶۳ اعدام شد. او مدتی در سال ۱۳۵۸ در جنبش ملی مجاهدین نارمک مسئول من بود و در روابط مجاهدین به «غلام مارگیر» معروف بود.
کجویی در حالی در دادگاه انقلاب اسلامی علیه کمالی یکی از شکنجه‌گران ساواک حاضر شد و شهادت داد که اوین بعدها به مخوف‌ترین شکنجه‌‌گاه‌های کشور و یکی از بدنام‌ترین زندان‌های دنیا تبدیل شد. کمالی برای دریافت حقوق‌اش به نخست‌وزیری مراجعه کرده بود که توسط کچویی دستگیر و زندانی شد.
کچویی بستگانش را نیز به اوین برده و هریک مصدر کاری بودند. محمد حسین‌زاده برادر همسرش، مدیریت داخلی زندان را به عهده داشت. او در تمامی دهه‌ی ۶۰ و سیاه‌ترین دوران تاریخ معاصر در همان پست باقی ماند و در جریان کشتار ۶۷ به عنوان مدیریت زندان در این کشتار نقش داشت.
عطاءالله رئیسی خواهرزاده کچویی هم یکی از پاسداران اوین بود. بعد از ترور کچویی، پدرش رمضان کچویی نیز به جرگه‌ی پاسداران اوین پیوست و در ساختمان دادستانی و شعبات بازجویی و اتاق‌های شکنجه حضور یافت. مسئولیت او در آن ایام بردن زندانیان به دستشویی، پخش غذا و کار‌هایی در این حد بود. او همچنین در راهرو بازجویی برای رعایت محرم و نامحرم گاه روزنامه‌ای را به دست زنان زندانی داده و خودش آن سر روزنامه‌ را می‌گرفت و آنان را به دستشویی می‌برد. اما در همین حال به چشم خود می‌دید که مردان بازجو چگونه چند نفری روی یک زندانی زن افتاده و او را مورد شکنجه و ضرب و شتم و … قرار می‌دهند.
وی گاه دست محسن فرزند ۸ ساله‌ی کچویی را می‌گرفت و به راهرویی که شعبات بازجویی و اتاق شکنجه در آن‌جا قرار داشت، می‌آورد. من در زمستان ۱۳۶۰ روزهای متوالی در راهرو بازجویی و پشت در شعبه و شکنجه‌گاه حضور داشتم و گاه می‌توانستم از زیر چشم‌بند رفت و آمد این افراد و واکنش‌هایشان را ببینم.
کچویی در روز ۸ تیرماه ۱۳۶۰ در حالی که همراه با چند نفر از حکام شرع و لاجوردی بساط دادگاه را در محوطه‌ی باز اوین و کنار استخر و زیر درختان تنومند چنار برگزار می‌کردند، هدف دو گلوله کاظم افجه‌ای قرار گرفت و در دم کشته شد.
در حادثه‌ی مزبور دو نفر از حکام شرع به نام‌های سید‌علی‌اصغر ناظم‌زاده و سعیدی هدف قرار گرفتند که سعیدی به شدت زخمی شد اما ناظم‌زاده جان سالم به در برد و لاجوردی پشت درخت پنهان شد. ناظم‌زاده علاوه بر اوین، حاکم شرع جنایتکار کاشان و تعداد دیگر از شهرها بود. او همچنین مدت‌ها رئیس دادگاه امور صنفی بود و در سال ۱۳۷۳ به ریاست دفتر آیت‌الله منتظری رسید و هم‌اکنون عضو مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم است که معرکه‌گردان آن سید‌حسن موسوی تبریزی جنایتکار است.

سید‌علی اصغر ناظم‌زاده
پس از مرگ کچویی، همکاران او از جمله لاجوردی و معاونانش قدیریان و جولایی دروغ‌های عجیب و غریبی در مورد رابطه‌ی کچویی و افجه‌ای سرهم کردند. به ویژه آن‌که مدعی شده‌اند آن‌ها می‌دانستند افجه‌ای هوادار مجاهدین است و کچویی قصد داشت روی او کار کند. در حالی که این موضوع از اساس دروغ است و محال است آن‌ها اجازه می‌دادند یک هوادار مجاهدین در زندان امنیتی اوین کار کند.
آن‌ها همچنین مدعی شده‌اند که لاجوردی و دیگر مسئولان دادستانی بارها نسبت به ماهیت افجه‌ای به او هشدار داده‌ بودند اما از آن‌جایی که وی انسان دل‌رحم و لجبازی بود به توصیه‌ها گوش نکرد و حاضر به خلع سلاح وی نشد.
گویا خود لاجوردی و یا قدیریان و … قادر به خلع سلاح وی نبودند و حتماً بایستی کچویی این کار را می‌کرد و زور آن‌ها به وی نمی‌رسید. لازم به ذکر است که کچویی زیر دست لاجوردی کار می‌کرد. آن‌ها حتی مدعی شدند که هنگام ترور کچویی کلاس درس و پاسخگویی به سؤالات شرعی زندانیان تشکیل داده بودند که دروغی بیش نیست بلکه به خاطر برخورداری از هوای آزاد و استفاده از محیط فرح‌بخش محوطه‌ی اوین، دادگاه را به زیر درخت‌های چنار تنومند و سایه گستر آورده بودند که به خودشان خوش بگذرد. کاظم افجه‌ای هنگامی که به آن‌ها نزدیک می‌شود، دچار هیجان شده و با سر دادن شعار و گفتن «به نام خدا و به نام خلق قهرمان»، توجه‌ آنها را به خود جلب می‌کند و هریک به گوشه‌ای می‌خزند.
این دروغ‌ها تا آن‌جا بود که حتی صدای هاشم رخ فر، معاون کچویی و باجناق قدیریان و عزت‌الله شاهی هم در آمد. وی در مورد چگونگی ترور کچویی می‌گوید:‌
«ببینید در این چند سال درباره نحوه ترور محمد خاطرات زیادی نقل شده است که اصلاً هم درست نیست و حقیقت ندارد. یکی از این خاطرات برای آقای جولایی است که من واقعا نمی‌دانم ایشان بر چه اساسی این حرف‌ها را بیان کرده است. آن زمان آقای جولایی هم در زندان اوین سمت خیلی مهمی را نداشت و پائین نزدیکی‌های در محل دفترش بود و اصلاً به بالا و آن طرف که ترور محمد انجام شده بود ایشان کاری نداشت که در صحنه باشد و بخواهد حرفی بزند. محمد هم فرد ساده‌ای نبود که گول افرادی مثل افجه‌ای اینها را بخورد و از روی سادگی و این حرف‌ها کاری را انجام دهد. انصافا تنها صفت‌هایی که در محمد نبود همین سادگی و زودباوری بود. اتفاقاً پسر باهوش و زیرکی هم بود.
آن روز صبح ما در اوین شرایط ویژه‌ای داشتیم و بخشی از زندانیان در محوطه مشغول بازجویی و محاکمه بودند. چون عده‌ای تازه در خیابان‌ها دستگیر شده بودند و عده‌ای هم به دلیل شبکه‌ای که در زندان درست کرده بودند و شبکه کشف شده بود مشغول محاکمه بودند. افجه‌ای از چند وقت قبل گفته بود پایش شکسته است و گچ گرفته بود. اسلحه هم از افجه‌ای گرفته شده بود چون به او مشکوک شده بودیم و اسلحه هم نداشت. بعد رفته بود از یکی از محافظین به بهانه اینکه اسلحه‌اش را ببیند اسلحه گرفته بود و آمده بود در محوطه تا اعضای شاخص دادستانی همانند آقایان محمدی گیلانی و لاجوردی و غفارپور و … را ترور کند. محمد مانع کارش می‌شود تا عده دیگری شهید نشوند و می‌خواست اسلحه را از افجه‌ای بگیرد که تیری به شانه محمد می‌زند و تیر دیگر به سر محمد برخورد می‌کند و محمد به شهادت رسید. بعد محمد را سریع به بیمارستان اعزام کردند و افجه‌ای هم توسط آقای لاجوردی بازداشت شد و لاجوردی برداشت افجه‌ای را به طبقه سوم اتاق خودش برد. یکی از بچه‌ها هم رفته بود کمک لاجوردی که افجه‌ای از فرصت سوء استفاده کرده بود و با خطی که گرفته بود خودش را از بالا به پائین پرتاب کرد و بعد از چند ساعت فوت شد.
من رابطه بین افجه‌ای با مهدی آسمان تاب و حسین مهرزی را می‌دانستم و وقتی سراغ آسمان تاب رفتم دیدم مشغول سان دیدن در داخل گروهی از بچه‌هاست و اسلحه هم دارد. بازداشتش کردم و اسلحه‌اش را هم گرفتم و بعد اعتراف کرد که از طرف سعادتی خط می‌گرفته‌اند برای شورش در زندان و با افجه‌ای و مهرزی هم دست بوده‌اند. بازداشت که شد برخی از شبکه‌های دیگر داخل زندان هم لو رفت. بعد توسط آقای محمدی گیلانی سعادتی مجدداً محاکمه شد و به دلیل مشارکت در ترور و شهادت شهید کچویی محکوم به اعدام شد و حکمش در مرداد همان سال اجرا شد.»
http://shahidkachooee.com/1395/07/12
عطاالله رئیسی خواهرزاده کچویی و از پاسداران حاضر در زندان اوین در تیرماه سال ۶۰ نیز به خبرنگار تسنیم گفت: «دو پای کاظم افجه‌ای شکسته نبود و فقط یکی از پاهایش شکسته شده و در گچ بود. این هم که گفته می‌شود همکاران و دوستان کچویی از جمله لاجوردی و غفارپور درباره تهدید افجه‌ای به او تذکر داده بودند و کچویی لجبازی کرد، صحت ندارد و من از دوستانش چنین چیزی نشنیده‌ام.
وی با بیان اینکه افجه‌ای با کلت رولور کچویی و دیگر افراد را هدف قرار داد گفت: کچویی ۵ روز قبل از واقع ۳۰ خرداد به همراه من به قم آمد و همان شب به تهران برگشتیم. فردای آن روز باهم به اوین رفتیم و پس از آن حدود ۱۵ روز از اوین خارج نشد و من هم در این مدت همراهش در اوین بودم.»
tasnimnews.com/fa/news/1393/06/04/474464
مهری کچویی خواهر محمد کچویی که در دروغگویی دست همه را از پشت بسته، می‌گوید:‌
«در یک تصادفی افجه‌ای از یک بلندی پرت و دست و پایش شکسته شده بود و محمد به خرج خودش شاید حدود پانزده هزار تومان از پولی که از فروش دکانش به دست آورده بود، خرج مداوای او کرده بود و دستش را سالم کرد ولی باز مورد حمله ناجوانمردانه همان شخص قرار گرفت و شهید شد.»
http://navideshahed.com/fa/news/356272
افجه‌ای پایش شکسته بود و دکتر شجاع‌الدین شیخ‌الاسلام‌زاده، یکی از بهترین جراحان ارتوپد‌ی ایران، زندانی و رئیس بهداری اوین بود. افجه‌ای هم پاسدار اوین بود. دکتر شیخ‌الاسلام‌زاده بدون کوچکترین هزینه‌‌ای پای او را درمان کرد.
محسن کچویی واقعی‌ترین توصیف را در مورد چگونگی ترور پدرش در قالب یک فیلم مستند می‌کند.
https://www.youtube.com/watch?v=imjnRJmQsPo
در آخر سال ۶۰ در حسینیه اوین، احمدرضا کریمی عنصر خودفروخته به ساواک و دستگاه امنیتی رژیم که به «تواب دو نظام» معروف بود و شخصیت بسیار پلیدی داشت به عنوان یکی از افتخارات و نشانه‌های تیزهوشی‌اش عنوان کرد که وقتی در سلول‌های انفرادی ۳۲۵ اوین نگهداری می‌شد، به نوع رابطه‌ی کاظم افجه‌ای که پاسدار ۳۲۵ بود با سعادتی مشکوک شده و به مقامات زندان اطلاع داده بود. احمدرضا کریمی را مدتی با نام مستعار، هم‌سلول تقی‌شهرام کرده بودند تا از او حرف بکشد. تقی شهرام از دوران شاه با ماهیت او که به خدمت ساواک در آمده بود و انقلابیون را به تور دستگاه امنیتی می‌انداخت، آشنا بود، اما او را به قیافه نمی‌شناخت‌. تا این که از طریق پاسداری که در زندان به خاطر برخورد با او به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بود، متوجه‌ی نام اصلی احمدرضا کریمی شد و او را با داد و فریاد و کتک از سلول بیرون کرد. پاسدار مزبور نیز بعداً شناسایی و اعدام شد. پس از این ماجرا، احمدرضا کریمی مدتی در سلول‌های ۳۲۵، که به اوین قدیم معروف بود، سعادتی را زیر نظر داشت. فرمان عملیات نه از سوی سعادتی بلکه از طرف محمد ضابطی مسئول بخش اجتماعی مجاهدین به کاظم افجه‌ای ابلاغ شده بود و اسلحه‌ی کمری را نیز ضابطی شب قبل به او داده بود. صبح هشت تیر به خاطر حساسیت‌هایی که از قبل و به ویژه پس از گزارشات احمدرضا کریمی، روی کاظم افجه‌ای به وجود آمده بود و پس از هفت تیر دو چندان شده بود، او را خلع سلاح کردند.
دستگاه‌های تبلیغاتی رژیم از کچویی به عنوان «پدر توابین» یاد می‌کنند که دروغی بیش نیست. هنگامی که او به قتل رسید هنوز جریانی به عنوان «توابین» در زندان نبود که او بخواهد «پدرشان» باشد. تنها چند زندانی فرقانی که پس از دستگیری توبه کرده و به همکاری با رژیم پرداخته بودند و حمید جعفری یکی از وابستگان جریان «اشرف دهقانی» کس دیگری به جرگه‌ی «توابین» نپیوسته بود که از او به عنوان «پدر توابین» یاد شود. این‌ها دروغ‌هایی است که بعدها دستگاه تبلیغاتی رژیم سرهم کرد. در دورانی که کچویی زنده بود، هواداران جریان‌های سیاسی در زندان مراسم صبحگاهی اجرا می‌کردند، سرود می‌خوانند و … چرا که گروه‌های متبوع‌شان در بیرون از زندان به فعالیت مشغول بودند و حضور علنی در جامعه داشتند. گاهی اوقات حتی نشریاتی مانند مجاهد هم به صورت قانونی به زندان راه می‌یافت.
ضدیت کچویی با مجاهدین تا آن‌جا بود که در وصیت خود که در ۲۶ آبان ۵۹ نوشته شده، روی نابودی آن‌ها تأکید کرده است. «شدیدا معتقدم که مجاهدین خلق با توجه به معیارهای باطلی که دارند ناحق‌ترین و باطل‌ترین گروه‌ها هستند اگر هدایت شدنی هستند خداوند آن‌ها را هدایت کند وگرنه نابود کند و معتقدم بدترین‌ دشمن در حال حاضر برای جمهوری اسلامی که حاصل خون بیش از ۷۰ هزار شهید می‌باشد همین مجاهدین هستند.»
http://www.isna.ir/news/92040804524

 

 

پاسخ:

۱- محمد کچویی دارای سابقه قابل توجه مبارزاتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است و مجموعا بیش از ۳/۵ سال را در زندان های شاه گذراند و از همان زمان با بسیاری از گروه ها و سازمان های سیاسی از جمله مجاهدین خلق و رهبران آنها آشنا شد. مجاهدین از سال ۱۳۵۳ و علنا از سال ۱۳۵۴ به طرف مارکسیسم گرایش پیدا کردند اما روش منافقانه ای را برگزیدند تا هم بتوانند مارکسیسم بودن خود را ادامه دهند و هم بتوانند از وجوهات و حمایت های مذهبی ها برخوردار باشند. اوج این نفاق در افرادی همانند مسعود رجوی، موسی خیابانی و بهمن بازرگانی، علی باکری و … قابل مشاهده بود که خود را به ظاهر نماز خوان و معتقد نشان می دادند اما در باطن عملا مارکسیست بودند. این موضوع در خاطرات زندانی های آن زمان مجاهدین همانندهمین بهمن بازرگانی موجود است و اشاره کرده که رجوی به او گفته بود تا زمان لازم مارکسیست بودن خود را آشکار نکند و حتی به عنوان امام جماعت برای برخی از زندانی ها نماز را اقامه کند! و در زندان مشهد دقیقا همین رویه برقرار بوده است.

این روش حتی مورد انتقاد دیگر زندانیان مارکسیست همانند چریک های فدایی و افرادی همانند بیژن جزنی و احمدزاده و … قرار گرفته بود و این روش را منافقانه لقب داده بودند که دیر یا زود مجبور خواهند شد از پوسته خود بیرون بیایند و این اتفاق در سال ۵۴ با صدور اعلامیه رسمی شد اما تیم افراد نزدیک به مسعود رجوی که خود را مذهبی قالب کرده بودند به روش منافقانه سابق خود تا سال ۱۳۵۷ ادامه دادند.

۲- محمد کچویی به دلیل روش منافقانه و رذیلانه مجاهدین همواره آنها را مورد انتقاد قرار می داد اما همواره در این روش اخلاق مدارانه برخورد می کرد و سعی در برخورد کینه توزانه نداشت. لازم به ذکر است بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین در قبل از انقلاب از شاگردان و دوستان وی بودند. افرادی همانند محمد حیاتی، کبیری ها و … که بعدها همگی از دشمنان نظام شده و علیه نظام اسلحه کشیدند و وی هیچگاه تا زمانی که زنده بود با آنها برخورد صلبی انجام نداد و برخورد همراه با مماشات و اندرز دادن را در پیش گرفته بود. حتی معصومه شادمانی مادر کبیری ها که در سال ۱۳۶۰ اعدام شد نیز از دوستان مادر شهید محمد کچویی بود که با یکدیگر در جلسات دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد تهران شرکت می کردند اما متاسفانه پس از خرداد ۱۳۶۰ دست به اسلحه برده و علیه نظام قیام مسلحانه کردند.

۳- اخلاق مدارانه برخورد کردن محمد کچویی با زندانیان در خاطرات بسیاری از زندانیان آن زمان قابل مشاهده است. یکی از آنها احسان نراقی مشاور شاه است که در کتاب خاطرات خود با نام ” از کاخ شاه تا زندان اوین” به برخوردهای خوب و اخلاق مدارانه محمد کچویی در زندان اوین از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰  اشاره کرده است. همچنین دکتر شیخ الاسلام زاده وزیر بهداری دولت هویدا نیز بارها از شخصیت محمد کچویی تجلیل کرده بود و وی را از بهترین و شایسته ترین افراد در زندان اوین لقب داده بود که همواره به خوش اخلاقی و برخورد نیکو شهره بوده است.

۴- محمد کچویی در سن ۲۸ سالگی به ریاست اوین انتخاب شد و در دوره مدیریت وی سه اتفاق مهم رخ داد. برخورد و دستگیری سران رژیم شاه، خنثی کردن توطئه و ترورهای گروهک فرقان به رهبری اکبر گودرزی و کشف و خنثی شدن کودتای نوژه.

در دو مورد آخر بسیاری از زندانی ها از مسیر و راه خود برگشته و توبه کردند و به همین دلیل محمد کچویی به پدر توابین مشهور شد. قابل ذکر است که دستگیری های گروهک فرقان بیش از ۱۰۰ نفر بود که غالب آنها از مسیر و راه خود توبه کردند و محمد کچویی از اولین افرادی بود که به روش اقناعی در برخورد با زندانیان اشاره کرده بود و تمام همت خود را بر این گذاشت که با زندانی ها برخورد مناسب و غیر خشن صورت گیرد. در مصاحبه با هادی غفاری این موارد آمده است که در قبل در این وبسایت منتشر شده و قابل دسترسی می باشد.

محمد کچویی در حالی در ۳۱ سالگی به شهادت رسید که از وی نام نیکی در اوین باقی مانده بود و به گواه بسیاری از زندانیان و همکاران وی، او تنها فردی بود که دلسوزانه در زندان با زندانیان برخورد می کرد و پس از شهادت وی روند در اوین تا حدی تغییر کرد و نحوه شهادت او و اتفاقات تابستان سال ۶۰ در این میان بی تاثیر نبوده است.

۴- جناب مصداقی بارها تلاش کرده اند تا قبل از دوره دستگیری خود در سال ۱۳۶۱ هم اظهار نظر کنند که این قطعا نه عقلانی است و نه اخلاقی. چطور فردی که سال ۱۳۶۱ به زندان افتاده است می تواند درباره ۱/۵ سال قبل از دستگیری خود اظهار نظر کرده و دیگران را محکوم به کارهایی کند که دروغ بودن آن به گواه دوست و دشمن آشکار شده است. اصرار جناب مصداقی بر این موضوع جای تاسف دارد که در این رفتار نه منطقی حاکم است و نه اخلاق. اما متاسفانه کینه توزی ایشان، چشم را بر هر واقعیتی بسته است و ایشان را وادار می کند درباره شهیدی که ۳۵ سال پیش در کمال مظلومیت و ناجوانمردی به شهادت رسیده است اینگونه کینه توزانه قضاوت کند.

۵- برای شناخت محمد کچویی همین کافی است که در دوره ریاست وی بر زندان اوین نه زندانی از مجاهدین خلق اعدام شد و به جز چند نفر محدود از فرقانی ها که در ترورهای آیت الله مطهری و قاضی طباطبایی و مفتح نقش داشتند فرد دیگری اعدام نشد و نارضایتی وجود نداشت و حتی معاون کچویی جناب آقای اصغر صحت نیز از اعضای گروه امت نزدیک به حبیب الله پیمان بوده است که خط و ربط پیمان و نسبتش با جمهوری اسلامی در آن زمان اشکار بود و می توان قضاوت کرد که گماردن چنین فردی با چنین سابقه ای چقدر نشان از سعه صدر محمد کچویی داشته است. با این حال محمد کچویی تیم خود را از بین چنین افرادی برگزیده بود و قائل به برخورد صلبی و نفی ای نیز در اوین نبود. اما متاسفانه جناب مصداقی چشم خود را بر اینگونه حقایق بسته اند و حاضر به واقع بینی نیستند.

حقیقت این است که محمد کچویی از بسیاری از مبارزین انقلابی چندین سر و گردن بالاتر بوده است، اما باید تاسف خورد وقتی کسی نخواهد واقعیتی را ببیند چشم خود را بر همه چیز میبندد.

باقی موارد هم بماند تا در فرصت مناسبت تر، مستدل تر و بهتر به آنها پاسخ داد.