مصطفی رحمتی

مصطفی رحمتی

مصطفی رحمتی، پسر عموی محمد کچویی است که بعد از انقلاب در مغازه وی مشغول به کار شده بود و از آن سال ها خاطرات جالب توجهی را به خاطر دارد. برای بازخوانی این خاطرات به بازار تهران رفتیم تا خاطرات وی در مورد پسر عموی شهیدش را بشنویم. در ادامه بخش کوتاهی از این خاطرات از نظر شما می گذرد:

 

آقای رحمتی به عنوان سوال اول، چرا فامیلی شما با آقای کچویی متفاوت است با اینکه با همدیگر پسر عمو هستید؟

آقای کچویی به دلیل اینکه در کچو مثقال به دنیا آمدند و پدرشان هم سال ها در آنجا مستقر بودند و به آن محل شناخته می شدند به کچویی معروف شدند و فامیلی کچویی را برای خود انتخاب  کردند و الا در اصل فامیلی ایشان هم باید رحمتی باشد. قدیم ز این اتفاقات زیاد رخ می داده است و چیز عجیبی نیست.

از چه زمان با محمد آشنا شدید؟

من حدود ۱۰ سالی از پسر عمویم کوچکتر بودم. در دهه ۵۰ هم وارد بازار کار شدم و بعد از انقلاب هم درب مغازه ایشان کار میکردم. محمد آقا خوب حدود ۱۰-۱۲ سالی بیشتر از من وارد بازار شده بود و با محیط کار آشنا بود اما من اوایل دهه ۵۰ وارد شدم و سال ۱۳۵۶ هم با ایشان همکار شدم در صنف صحاف ها که این همکاری تا شهادت ایشان ادامه داشت.

از سال های کار در مغازه محمد کچویی خاطره ای به خاطر دارید؟

بعد از اینکه ایشان رئیس زندان اوین شد، خیلی کم به بازار می آمد. شاید مثلا ماهی ۱-۲ بار بیشتر نمی آمد. یک روز به خاطرم هست در مغازه بودیم و سال ۱۳۵۸ هم بود. یک مردی تماس گرفت و گفت تو محمد کچویی هستی؟ گفتم نه من شاگردشان هستم امرتان را بفرمائید؟ گفت به کچویی بگوئید در لیست ترور ماست و یا نفر پانزدهم است و یا پانزده نفر دیگر نوبت او می شود( اشتباه و فراموشی از من است) و به او بگو به حسابش خواهیم رسید. من پرسیدم شما کی هستی که این حرف را می زنی که پاسخ داد من سوال می کنم و تو فقط جواب می دهی که بعد هم تلفن را قطع کرد! من چند روز بعد به منزل آقای کچویی رفتم و این موضوع را برای محمد آقا نقل کردم، مادرشان هم بودند که دلواپس شدند و پرسیدند محمد اینها کی هستند که با تو کار دارند؟ محمد هم جواب داد اینها خیلی مهم نیست مادر و جدی نگیرید. من هم کسی نیستم که اینها با من کاری داشته باشند. بعدا که فرقانی ها دستگیر شدند مشخص شد اینها از اعضای گروهک فرقان بودند و اسم محمد هم در لیست ترور فرقان بوده است و معلوم شد از اول انقلاب قصد ترور محمد را هم داشته اند.

از زمان شهادت محمد هم خاطره ای دارید؟

بله من در مغازه بودم که روز نه تیرماه ( بعنی فردای ترور) خبر شهادت را از رادیو شنیدم و بسیار هم متاثر شدم و برای تشییع جنازه به بهشت زهرا رفتم. واقعا مرد خوش قلب و بی نظیری بود. حالا چون پسر عموی من بود این را نمی گویم. واقعا جوان لایق و شایسته ای بود. هم در کار جدی بود و هم به دیگران می رسید. خدا می داند چقدر به خانواده های مستمند و نیازمند رسیدگی می کرد. چقدر اهل مردم داری بود. چقدر به خانواده اهمیت می داد. پدر من مریض بود و همیشه سعی می کرد در ماه ۱ بار شده به پدر من که عمویش بود سر بزند. با اینکه به شدت مشغول بود و سرش شلوغ بود اما تاکید داشت که حتما به خانواده و فامیل سر بزند و صله رحم را به جا آورد. واقعا از این نظرها بی نظیر و اخلاق مدار بود.

ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

موفق باشید.