محمد زلفی

محمد زلفی

 

محمد کچویی کار و فعالیت خود را از درون بازار آغاز کرد و پیشه صحافی را در پیش گرفت و پس از آنکه مدتی در نزد افرادی همانند محمد خلیل نیا کسب تجربه کرد خود مغازه ای را به دست گرفت و این مغازه آغاز رسمی استقلال مالی و کاری محمد کچویی بود و ابتدای فعالیت های جدی سیاسی وی نیز به همین دوران باز می گردد. محمد زلفی از جمله افرادی است که در همان سال ها ( اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰) با محمد کچویی همکاری می کرده است و طبق گفته خود، محمد کچویی استاد وی در واقع بوده است.

با محمد زلفی مصاحبه ای را ترتیب دادیم تا درباره آن سال ها کمی بیشتر صحبت و گفتگو کنیم و ناگفته های زلفی از آن سالها را بشنویم.

آنچه در ادامه از نظر شما می گذرد ماحصل و خلاصه ۴۵ دقیقه مصاحبه با زلفی درباره محمد کچویی می باشد:

 

آقای زلفی اگر اجازه بفرمائید از سال ۴۹ بحث را آغاز کنیم که شما با محمد کچویی آشنا شدید. این آشنایی از کجا شروع شد و جرقه آن کی زده شد؟

ممنون از شما و از اینکه کار خوبی را در مورد آقای کچویی آغاز کرده اید. من اواخر دهه ۴۰ فکر می کنم حوالی همان سال ۴۹ بود که با آقای خلیل نیا و آقای کچویی آشنا شدم و در همان مغازه سمت سیروس با ایشان شروع به کار کردم. آن زمانی فکر می کنم آقای کچویی ۲۰ یا ۲۱ ساله بود و من هم حدود ۱۵ – ۱۶ سال بیشتر نداشتم. پسر بسیار خوب و مذهبی و با اخلاقی بود. ما کارمان آلبوم سازی بود و اینها را می ساختیم و به آقای شجاعیان می دادیم برای فروش و آنها هم اینها را می فروختند و کار ما در واقع این بود. این شجاعیان ها هم دو برادر بودند با نام سیروس و بهروز شجاعیان که انسان های شریفی بودند و یکی از این برادران بعد از انقلاب معاون وزیر هم شد و من هم مدتی با اینها کار می کردم. آقای خلیل نیا بزرگ که محمد آقا بودند را هم می شناختم و آقای کچویی در واقع اول پیش ایشان کار می کردند و بعد تقریبا مستقل شدند و از مغازه امامزاده یحیی یه مدتی ظاهرا رفتند همان سمت خیابان استانبول و بعد هم سمت سیروس که این مغازه خیابان سیروس بود تا حتی بعد از شهادت شهید کچویی که رسید به خانواده ایشان و بعد هم ظاهرا آن را فروختند.

شما از زمان قبل از ازدواج با ایشان آشنا شدید یا بعد از ازدواج؟

نه من زمانی که با ایشان آشنا شده بودم ازدواج کرده بود اما فکر می کنم هنوز فرزند اولشان که این آقا محسن بودند به دنیا نیامده بود.

خانواده همسرشان را هم می شناختید؟

بله. خانواده مذهبی و مومنی بودند و برادر خانم های ایشان را می شناختم به علاوه باجناق های ایشان را هم که با آنها هم آشنا بودم.

محمد کچویی چه کارها و فعالیت هایی داشت؟ اعم از مذهبی و سیاسی.

آدم متدینی بود و خیلی به این چیزها اهمیت می داد. مثلا یک تخته سیاه در بالای مغازه زده بود و هر روز یک حدیث می نوشت و می گفت فردا که آمدی این را از تو می پرسم ببینم حفظ کرده ای و یاد گرفته ای یا نه؟! واقعا علاوه بر مغازه و کار برای من یک جور کلاس هم بود. کلاس درس واقعی بود که من الان که حدود ۴۵ سال از آن زمان می گذرد هنوز میبینم این چیزهایی که در من هست از آن زمان به من رسیده است. من هیچ موقع مذهبی نبودم الان هم مذهبی نیستم نماز و روزه ام را می خوانم و می گیرم، اما خیلی مذهبی نیستم اما همین چیزهایی که در من مانده و شکل گرفته از همان زمان است. حتی من که الان کارگر دارم برخورد با کارگر و اینها را از همان موقع از محمد آقا یاد گرفته ام.واقعا استاد من بود.

در مورد موضوعات سیاسی هم من خیلی اطلاعی نداشتم فقط می دانستم در حال مبارزه با رژیم است و سال ۵۱ هم که دستگیر شد قبلش من گفته بودم اینها دنبال شما هستند و حتی ساواک که در مغازه آمده بود من به محمد اقا اطلاع داده بودم و با شجاعت آمد و اسناد را جمع کرد و برد و ساواک هم متوجه این نشده بود! این جور چیزها را می دانستم اما من خیلی درگیر این جور مسائل نبودم و این مسائل سیاسی را بیشتر از دوستانش مثل آقای عزت مطهری اینها باید بپرسید. عزت آن زمان ها در مغازه می آمد و به او عزت محمودی می گفتیم که لو نرود! یا مثلا آقای منصوری اینها بیشتر در جریان مبارزات و این فعالیت های ایشان بودند.

یک نکته هم من برای شما بگویم. درست است که من از سال ۴۹-۵۰ ایشان را می شناختم تا سال ۶۰ اما باور کنید جمع این زمان ها و صحبت ها را بزنید ۱ سال نمی شود! چون ایشان که سال ۵۱ تا ۵۲ دستگر شد و در زندان بود و باز سال ۵۳ دستیگر شد تا سال ۵۶ که آزاد شد. باز ۵۶ با هم بودیم تا ۵۷ که انقلاب شد و ایشان هم بعدش به قصر رفت و بعد از آن هم به اوین که ما زیاد ایشان را ندیدیم تا زمان شهادتشان که خبر به ما رسید.

در همین مدت کوتاه چقدر خاطره از ایشان دارید؟

زمانی که هنوز بیرون زندان بود یک بار به من گفت تو نمی خوای مغازه دار شوی؟ من گفتم چرا از خدایم است اما نه پولی دارم نه تو خواب هم میبینم که مغازه دار شوم. گفت ایرادی ندارد همین مغازه خودم را یک تیغه میکشم وسطش و یک قسمت را به تو می دهم. من باورم نمی شد اما این کار را کرد و یک قسمت از مغازه را به من داد که من در واقع اصلا زندگیم از آنجا شروع شد و به هر کجا که رسیدم از آنجا بود. مغازه یک طوری بود که می شد این کار را کرد و زیر پله ای بود و دو در می شد. گفت تو که پول نداری الان به من بدهی و قسط بندی کردیم و ماهی ۳ هزار تومان به ایشان می دادم که پول مغازه را داده باشم . زمانی که به زندان افتاد من دو تا مغازه را می گرداندم و پول قسط مغازه خودم به علاوه درآمد مغازه ایشان را به خانواده اش می دادم که تازه در یک نامه که بعد از ۴۱ سال خبر دار شدم و دختر خانم ایشان به من هفته قبل گفت ، متوجه شده ام از من تشکر کرده بود و نکات جالبی در این نامه برای من بعداز ۴۱ سال بود.در نامه من را برادر خطاب کرده و از من تشکر کرده است. اما به من هم اگر نمی گفت وظیفه من بود که آن مسائل مالی را من به خانواده اش بدهم.

خلاصه ما از طریق آقای کچویی مغازه دار شدیم و زندگیمان شکل گرفت خدا را شکر.

ورزشکار هم ظاهرا بود. شما اطلاعی دارید؟

بله اهل کشتی بود. البته من با ایشان ۲ باری کوه هم رفته بودم چون اهل کوه رفتن هم بود. اما خاطره بیشتری ندارم و در همین حد است.

اهل فعالیت های عام المنفعه و فعالیت های اجتماعی به این صورت هم بود؟

بله. خیلی از خانواده های محروم و مستضعف بودند که آقای کچویی به آنها کمک می کرد و حتی من را هم ترغیب کرده بود که به اینها کمک کنم. یک بار خاطرم هست که یه خانواده درب مغازه آمدند و شرایط خوبی نداشتند آقای کچویی به من گفت آنها را تعقیب کنم و ببینم کجا می روند که من هم دنبال آنها رفتم و دیدم سمت دروازه غار و آن طرف ها منزل دارند و متوجه شدم اصلا وضعشان خوب نیست. به خاطر همین قرار شد به آنها کمک کنیم و محمد هم خیلی اهل این کارهای خیر بود.

بعد از انقلاب رابطه شما با ایشان چطور بود؟

بعد از انقلاب کم ایشان را میدیدم. مدتی در زندان قصر و دادستانی انقلاب مشغول بود. سال ۵۸ به اوین رفت و چند وقت بعد هم من را صدا کرد و من هم به اوین رفتم و جسته گریخته میدیدمش تا روز شهادت که همان فردی که فکر می کرد تواب شده و توبه کرده است باعث ترور و شهادت ایشان شد. خیلی زود به افراد اطمینان می کرد و فکر می کرد افراد همانگونه که وانمود می کنند واقعا اصلاح شده اند. ظاهرا آن روز هم به طرف آن فرد رفته بود با خنده می خواست اسلحه را بگیرد از دست آن منافق که او تیری را شلیک کرده بود و به سر ایشان ( محمد کچویی) اصابت کرده بود و باعث شهادت شده بود. البته گویا اول قرار بوده است آقای لاجوردی ترور شود اما ایشان نمی دانم شما اطلاع دارید یا خیر ، دارای کمربند مشکی کاراته بودند و سریع خیز بر می دارند روی زمین و آن منافق نمی تواند آقای لاجوردی را ترور کند اما موفق می شود محمد آقای کچویی را ترور کند.

اگر در چند جمله کوتاه بخواهید محمد کچویی را معرفی کنید و درباره ایشان حرف بزنید چه چیزی می گوئید؟

یک جوان مبارز انقلابی فعال که در راه عقیده اش مبارزه می کرد و سختی می کشید اما هرگز اهل کوتاه آمدن و تسامح نبود!

آره. گویا این چنین شخصیتی هم بوده است. من از خیلی ها شنیدم که اهل مماشات و کوتاه آمدن از تفکرات و اعتقاداتش نبوده!

بله. همین طور بود و واقعا به راه و منشی که اعتقاد داشت کاملا وفادار بود و آن را پیگیری می کرد.

ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید و شرمنده اگر تا دیر وقت طول کشید.

سلامت باشید. ایرادی ندارد. ایشان بیش از اینها بر گردن من حق داشته و دارد. امیدوارم اقلا شما بتوانید گوشه ای از مبارزات و تلاش ایشان را منعکس کنید و نام این افراد را زنده کنید که بسیار کار خوب و لازمی است.